-
یک سالگی فصل بی عشقی !
پنجشنبه 12 مرداد 1385 02:13
فصل بی عشقی امروز می شه یک ساله ! نمی خواین بیایین تولدش ! آره ، امروز تولد فصل بی عشقیه ، همون که همیشه همدم غم ها و شادی هام بوده ... می خوام با صدای بلند بهش بگم : فصل بی عشقی تولدت مبارک ! یک سال پیش به فکر نوشتن افتادم...نوشتن غم هام، نوشتن دلتنگی هام، نوشتن درد و دلام ! تو این مدت با یه عالمه آدم مهربون آشنا شدم...
-
قصه ی آسمون و گل !
یکشنبه 1 مرداد 1385 03:06
یکی بود یکی نبود ! آسمون بود و یه عالمه ستاره ! با یه ماه نقره ای و یه خورشید طلایی ! دشت پر از گل بود ... گل های رنگارنگ و زیبا ... که شبها با لالایی و بوسه ی مهتاب می خوابیدند و صبح ها با نوازش آفتاب بیدار می شدند ! زندگی در حال گذر بود ... نهر ها جاری بودند و ماهی ها مثل هرروز و همیشه به فکر آب تنی و شیطنت ...!...
-
ولادت بانوی یاس ها !
یکشنبه 25 تیر 1385 02:16
اگه چشماتو ببندی با تمام وجودت این بو رو حس می کنی ، بوی عطر یاس رو می گم ! عطر یاسی که پیچیده تو کوچه پس کوچه های دلمون ! آره این صدای پای گل یاسه که عالم برای دیدنش به انتظار نشستند ! این نور سوغاتی گل یاس مهربونه که پر فروغ کرده آسمون رو ! صدای خدا رو می شنوی ؟ داره می خونه : انا اعطیناک الکوثر ... آره این صدای...
-
یکی شدن !
شنبه 17 تیر 1385 03:21
روزی خواهد رسید که یکی شدن من و تو در عالم یکرنگی و صداقت به وقوع خواهد پیوست! قسمت کردن این لحظه های دلتنگی با تو چه زیبا خواهد بود ، اگر تو را نیز این چنین لحظه هایی باشد از نوع من ! آرزو دارم تمام نیازم ، احتیاجم ، آرزویم و این حس زیبای پنهان شده ی سینه ام را همانقدر احساس کنی که گویا نیاز توست ، آرزوی توست ، حس...
-
تولدت مبارک مامانم !
دوشنبه 12 تیر 1385 03:45
شروع بی پایان من ! مرهم روح و جان من ! خدای من تو ای مادرم ! تویی تو تنها یاورم ... ای مادرم ...! امروز سالگرد تولد یه فرشته ی ناز و مهربونه به این کره ی خاکی ! فرشته ای که وقتی از غم و غصه های این روزگار به ستوه میام سرم رو زانوهاش می گذارم و هق هق گریه رو سر می دم ! تنها اونه که وقتی چشمام بارونیه با دستای گرم و...
-
لحظه های با تو بودن !
سهشنبه 6 تیر 1385 02:38
این عشق ماندنی...این عشق بودنی...این لحظه های با تو نشستن سرودنی است... این لحظه های ناب در لحظه های بی خودی و مستی ، شعر بلند حافظ از تو شنودنی است... این سر نه مست باده... این سر که مست... مست دو چشم سیاه توست... اینک به خاک پای تو می سایم... کاین سر به خاک پای تو با شوق ستودنی است... تنها تو را ستودم...! آن سان...
-
**تولدت مبارک **
جمعه 2 تیر 1385 01:36
امروز تولد یکی یه دونه ترین داداشی دنیاست... همون که مهربونترین ... باوفاترین ... و مغرورترینه... همون داداشی که وقتی برای سه ماه آموزشی می رفت شاهرود ، هممون غم داشتیم ... هممون چشمامون بارونی بود ... اما وقتی فهمیدیم کل خدمتش می خواد تهران باشه از خوشحالی جشن گرفتیم ... جشن گرفتیم برای وجود نازنینش ... ! الان هم...
-
خاطره های فراموش شده !
سهشنبه 16 خرداد 1385 02:34
وقتی بهش رسیدم دلتنگی هاشو فریاد زده بود ! وقتی دستاشو تو دستام گرفتم سرمای بی مهری غوغا می کرد! وقتی تو چشمای غم زده اش که یه روزی پر از شور بود و شیطنت، نگاه کردم یه عالمه کینه دیدم ... یه عالمه درد و حسرت دیدم ...! از کوچکی با هم بزرگ شده بودیم ! شیطونی هاش هیچ وقت یادم نمی ره ! یادم نمی ره که ، مامان و باباش از...
-
عهدی استوار
دوشنبه 8 خرداد 1385 03:42
نخستین دیدار را به یاد داری ؟؟!! دیداری که در آن زیباترین طلیعه ی عشق را، با تمام وجود نثارم کردی ! نخستین برخورد نگاهمان را به یاد داری ؟؟!! نگاهی که تا ابد در خاطرم خواهد ماند ! نگاهی که مرا تا اوج بودن و ماندن رساند! نخستین کلام زیبایت تداعی بهترین روز روزگارانم گشت ! تنها چند صباحی است که از نخستین دیدارمان می...
-
سفرت سلامت
دوشنبه 25 اردیبهشت 1385 02:09
از سفر که گفتی دلم تنگ شد ... دلم گرفت ... دلم فریاد می خواست ... فریاد زدم از ته دلم ... فریاد زدم واسه دلتنگی هام... آره فریاد زدم ...هیچ کس صدای فریادمو نشنید ! حتی تو ، تو که کنارم بودی... اگر هم می شنیدی باور نمی کردی !!! شاید باور نکنی که این سفر کوتاه ، واسه من چه طولانی می گذره ! شاید باور نکنی چقدر به کفترای...
-
من و تو !
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1385 02:10
دوستت خواهم داشت ، بیشتر از باران ، گرمتر از لبخند ، داغ چون تابستان ! این ثانیه های بی نظیر... این دقایق ناب...این لحظه های سرشار از شور و اشتیاق... این روزهای فراتر از عشق و دلدادگی ... این فرصت های قشنگ و رنگارنگ... این همه صمیمت و صداقت ... این همه مهربانی ... این همه یکرنگی... این همه شوق باهم بودن و با هم...
-
باور کردن آسمونی !
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1385 02:31
باور کردن همیشه آسون نیست ! یا بهتره بگم ، باور کردن کسی که انگار از آسمونها اومده خیلی آسون نیست ...! چون انقدر بزرگه که حتی تو وهم آدمها هم جا نمی گیره ! چون انقدر از حرفها و گفته های عمیق سرشاره که وقتی لب به سخن باز می کنه ، دلت می خواد فقط سکوت کنی ! فقط سکوت کنی تا فقط اون صدای دلنشین تو فضا بپیچه ! انقدر...
-
حضور زیبای تو !
دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 03:35
و اکنون دیدگانم را از اشک و حسرت می رهانم و عشق و مهربانی را با تمام وجود نثارش می کنم ! لبانم را که از بی رحمی های این روزگار به ماتم نشسته با کلمه ی مقدس و با طراوت عشق می شورانم پاهایم را که با ناباوری از این همه دروغ و کینه و نفرت در این روزگاران خشکیده به سوی حقیقتی سرشار از عشق و شادی می کشانم ! و دستانم را که...
-
گل خوشبوی من
جمعه 25 فروردین 1385 03:09
چند وقتی بود هر چی خدا رو صدا میزدم صدام به گوشش نمی رسید...!!!! نمی دونم چرا ؟! انگار با من قهر بود ...! انگار دلش نمی خواست صدای منو بشنوه ...!!! بعضی وقتا فکر می کردم خدا اصلا منو نمی بینه ...چه برسه به اینکه صدامو بشنوه !!! اما دست نکشیدم ...صداش کردم ... صداش کردم ... بازم صداش کردم ... ولی باز صدام به گوشش...
-
رسیدن به خوشبختی
جمعه 18 فروردین 1385 02:03
حدود سی سالی بود که زندگی مشترکی داشتند اما هیچ وقت صحبت از عشق و محبت به میون نیومده بود ... زندگی بوی تکرار به خودش گرفته بود ...خانم خونه از صبح تا شب به فکر خوراک و گردگیری و کارهای منزل ... و آقای خونه مثل هر روز و همیشه در بازار و سر کله زدن با مشتری ها ...بچه ها هم که به فکر درس و دانشگاه و تفریحاتشون ...!...
-
تولد بیست و دو سالگی
جمعه 11 فروردین 1385 02:19
بیست و دو سال گذشت ! مثل برق و باد ... ! بیست و دو سال از اون روزی که مامان و بابای گلم منتظر اومدن اولین فرزندشون بودند گذشت ! بیست و دو بهار رو پشت سر گذاشتم با همه ی خوبی ها و بدی ها ... با همه ی زشتی ها و قشنگی ها ... با همه ی مهربونی ها و بی معرفتی ها...! و... امروز نیز در یکی از زیباترین ، قشنگترین و بهترین...
-
سال نو مبارک
دوشنبه 29 اسفند 1384 05:10
**یا مقلب القلوب والابصار ** ** یا مدبر اللیل و النهار ** **یا محول الحول و الاحوال ** ** حول حالنا الی احسن الحال ** با هزاران درود بی پایان ، با هزاران کلام بهاری ، آمدن بهاری دگر را به همه ی شما خوبان که به سان برگ برگ گلهای بهاری زیبایید تبریک می گویم . امیدوارم سالی سرشار از عشق و صداقت و یکرنگی پیش رو داشته...
-
دل نبستن !
جمعه 12 اسفند 1384 12:56
جغدی روی کنگره های قدیمی دنیا نشسته بود و زندگی را تماشا می کرد ! رفتن و رد پای آن را ! آدم هایی را که به سنگ و ستون ... به در و دیوار دل می بندند ! اما جغد می دانست که سنگ ها ترک می خورند ، ستون ها فرو می ریزند ، درها می شکنند و دیوارها خراب می شوند ! او بارها و بارها تاج های شکسته ، غرورهای تکه پاره شده را لابه لای...
-
بی رحمی روزگار
یکشنبه 30 بهمن 1384 22:00
و باز بی رحمی روزگار ...! بعضی وقتها ، بعضی آدمها به یه مرحله ای می رسند که طاقتشون تاب می شه ... صبرشون تموم می شه ...حوصلشون سر می ره...! بعضی وقتها ، بعضی آدمها غم و غصه هاشون به آسمون ها می رسه ... درداشون به فریاد می افتن...! بعضی وقتها ، بعضی آدمها تنها چاره ای که پیدا می کنند برای رهایی از تمام دقدغه های این...
-
ولنتاین
سهشنبه 25 بهمن 1384 03:58
ولنتاین بر عشاق مبارک !
-
....
چهارشنبه 19 بهمن 1384 04:12
آسمان و زمین در این غم عظیم به ماتم نشسته اند .... گویا عالم از این فاجعه به زبان در آمده است ..... حتی کلمات نیز در سوگ این مصیبت ، عزاداری می کنند ..... شاید می بایست در برابر این سوگواری عظیم سکوت کرد.... و سفر کرد به اعماق این مصیبت .... اما نه ! .... حتی سکوت هم یارای این سفر دردناک نیست ..... آری ! حتی سکوت نیز...
-
بوی محرم
سهشنبه 11 بهمن 1384 03:35
بوی محرمش میاد ، خیمه و پرچمش میاد! فرشته از تو آسمون برای ماتمش میاد! خیلی وقت بود دلم هوای محرم رو کرده بود...دلم هوای این روزهای پاک و آسمونی رو کرده بود! دلم واسه چادرهای هیئت تنگ شده بود ... دلم تنگ شده بود برای زیارت عاشورا خوندن ! امروز دلتنگی هام به سر اومد..... امروز بیشتر جاها چادرهای هیئت قد علم کرده بود ....
-
سالگرد جدایی ...
شنبه 8 بهمن 1384 02:40
! واسه همیشه از دلم می خوام بزارمت کنار تموم بی وفایی هات از تو بمونه یادگار ! یک سال گذشت...یک سال از اون روزی که برای همیشه رفتی گذشت... یک سال بین من و تو یه دنیا فاصله پررنگ شد!!! یک سال از اون روزی که شبها و روزهام برام شده بود جهنم گذشت...! انگار همین دیروز بود که تا صبح چشمام به یه نقطه ای خیره شده بودو مثل...
-
رفتی بی دلیل !
یکشنبه 2 بهمن 1384 02:32
آسمون دلش گرفته...خیلی وقته همینطور داره می باره ... انقدر غم داره که گریه امونش نمی ده ...!!! گریه هاش نقطه ی پایان نداره ...!!! من هم شدم مثل آسمون ! دلم گرفته ...دلم تنگه ...چشمام بارونیه... می بارم ... می بارم ...... می بارم ......... یاد گذشته ها ، عشق با هم بودنمان تمام خاطره ها یک لحظه رهایم نمی کند! من مانده...
-
غربت لحظه ها
شنبه 24 دی 1384 02:59
چه سکوت سردی بر زندان قلبم حاکم شده است ، سکوتی که سرشار از فریاد ناگفته هاست ! عجب عالم غریبی است ؛ گویا من ، تو را ، و تو ، مرا در غربت لحظه ها به غم نشانده ایم ! میان یکی شدن ما انتظار سردی جاری است ! وانتقام از این انتظار بی پایان چه دشوار است و ناممکن ! چه زیباست تداعی خاطرات ؛ خاطرات رفته بر باد ، گذشته از یاد !...
-
خونه بدون داداشی
سهشنبه 20 دی 1384 02:47
امروز دوشنبه 84/10/19 روز اعزام داداشی جونم به شاهرود بود ! چه روز دلگیری بود ؟ محسن برای سه ماه آموزشی داشت می رفت شاهرود . آخه چرا شاهرود؟ چرا تهران نه ؟ از صبح همه بغز داشتیم ولی خودمونو کنترل می کردیم که اشکامون سرازیر نشه ! چه روز سختی بود ؟ آخه هیچ وقت اینجوری عادت نکرده بودیم که برای مدت زیادی محسن رو نبینیم !...
-
غیبت همیشگی تو ...
جمعه 9 دی 1384 03:24
هر از گاهی دفترچه ی قلبم را می گشایم و خاطراتم را مرور می کنم ... آری خاطرات تلخ و شیرینم را ... خاطرات بر باد رفته ام را ... خاطرات با تو بودن را ... برگ برگ دفترچه ام سرشار از حضور زیبا و پررنگ توست ! پر از لحظه های دلتنگی ، دلتنگی برای تو ... تمام انتظارهای شیرین اما سخت و کشنده در دفترچه ام نهفته است ! خاطرات قدم...
-
تولدت مبارک
دوشنبه 5 دی 1384 01:51
**تولدت مبارک ** با هفت تا آسمون پر از گل های یاس و میخک با صد تا دریا پر از عشق و اشتیاق و پولک یه قلب عاشق با یه حس بیقرار و کوچک فقط می خواد بهت بگه مرجان جونم تولدت مبارک مرجان تپلو ،خواهر کوچولو ،خوشگلکم، خانم خانوما ، شیطون بلا ، قشنگترین روز زندگیتو تو یکی از سردترین و بارونی ترین روزای خدای مهربون با یه دنیایی...
-
**میلاد مسیح مبارک**
یکشنبه 4 دی 1384 03:51
از آن روزی که مریم عیسی را در آغوش فشرد 2006 سال گذشته است . روزی که آسمان با ستاره ای خبر از آمدنش داد و او ستاره ای شد که نورش هرگز در آسمان دل خاموش نشد تا با صلیب کشیدنش ، تنها توانستند سمبلی برای بودنش بسازند . و اکنون در سردترین فصل خداوند عظمت گرمای وجودش را در کوچه پس کوچه های دلمان حس می کنیم . **میلاد مسیح...
-
انتظار
یکشنبه 20 آذر 1384 16:43
به انتظار تصویر تو این دفتر خالی تا چند.... تا چند.... ورق خواهد خورد؟!؟!؟! این روز ها بیش از پیش دلتنگم .... در حسرت فرصت های زیبای از دست رفته به ماتم نشسته ام .... آری دلتنگم ..... دلتنگم......... دلتنگم...............!