وقتی بهش رسیدم دلتنگی هاشو فریاد زده بود ! وقتی دستاشو تو دستام گرفتم سرمای بی مهری
غوغا می کرد! وقتی تو چشمای غم زده اش که یه روزی پر از شور بود و شیطنت، نگاه کردم یه عالمه
کینه دیدم ... یه عالمه درد و حسرت دیدم ...!
از کوچکی با هم بزرگ شده بودیم ! شیطونی هاش هیچ وقت یادم نمی ره ! یادم نمی ره که ،
مامان و باباش از شیطنت هاش به تنگ اومده بودن...!
اینم یادم نمی ره که وقتی با مرد رویاهاش آشنا شد چقدر آروم و سر به زیر شد !
شده بود یه خانوم !... یه خانوم متین !... دیگه شیطونی نمی کرد ، آخه می گفت :
فصل شیطونی هاش تموم شده ... !!!!
با مر د رویاهاش یه عالمه قول و قرار گذاشتند ، به همدیگه قول دادند یه قصری بسازند
که ، پایه هاش از عشق و صداقت باشه ! قول دادند برای همیشه مال هم بمونند !
آرزو می کردند زودتر زندگی مشترکشون زیر یه سقف رو شروع کنند !
قول دادند تحت هیچ شرایطی خاطره های قشنگشون رو فراموش نکنند !
آره ، خیلی قول و قرارها گذاشته بودند ... وقتی من و خیلی های دیگه رابطه ی صمیمیشون رو
می دیدم با خودمون می گفتیم مثل این دوتا دیگه پیدا نمی شه ! همیشه از ته دلمون براشون
آرزوی خوشبختی می کردیم ...
بالاخره به آرزشون رسیدند ، دست تو دست هم رفتند تا زندگی زیر یه سقف رو با همدیگه
تجربه کنند ، با همه ی تلخی ها و شیرینی هاش !
اما دفتر زندگیشون ورق خورد ... تموم اون قشنگی ها برای همون یک سال آشنایی بود ...
تموم اون قول و قرارها که یه حرف بود و می خواست عملی بشه ،
در حد همون حرف باقی موند !
زندگیشون سرد شد...فاصلشون پررنگ شد...عشقشون کمرنگ شد...دوست داشتن هاشون از بین رفت!
اونایی که می خواستند متفاوت باشند از همه ی این آدمای زمینی ، مثل همه ی اونا شدند...
تموم خاطره هاشون مثل یه فیلم برام مرور می شه ! انگار همین دیروز سیزده به در بود و به من می گفتند:
مریم خانوم ! ما همدیگه رو پیدا کردیم ... زود باش سبزه ها رو محکم گره بزن تا تو هم مثل ما .......!!!
نمی دونم چرا اینجوری شد ؟ نمی دونم چرا تموم قول و قرارهاشون رو زیر پاهاشون له کردند ؟
نمی دونم چرا اجازه دادند دخالت های بی جای دیگران زندگیشون رو زیر و رو کنه ؟
نمی دونم چرا اون نیمکت تو اون پارکی که یه عالمه خاطره داشتن رو تنها گذاشتن ؟
نمی دونم چرا انقدر سریع تسلیم بی رحمی های این روزگار شدند ؟
نمی دونم چرا ؟؟؟ نمی دونم چرا اینجوری شد ؟
فقط از خدا می خوام دلاشون رو به همدیگه نزدیک کنه دوباره ... مثل همون دوران آشنایی !
سلام خوب هستین
وب خوبی دارین
حاظر به تبادل لینک هستین
مرسی خداحافظ
شب از نیمه هایش گذشته و به جز پای در بند آمدگان تقدیر دیگر مردم شهر در بسترهای خود آرمیده اند
------------------------------------------------
سلام .. شب شما به خیر و خوشی
---------------------
یه نوشته ایی بود که پیوسته و آهسته زیر قسمت لوگو در حال حرکت بود
الان چند دقیقه بود که به اون خیره شده بودم
....... خوابم یا بیدار
دیدن رویا .... یه رویای شیرین
به رویا باید دلخوش بود
به رویاهای شیرین حتی اگر واقعیت نباشه باید دل خوش بود
..... دیدن رویا تو این دنیای خاکستری خودش نعمت بزرگی هست
--------------------
ساعت از نیمه شب گذشت ... برای شروع روز دو ساعت و نیم بیشتر وقت نیست
---------------
..... اگر رویا شیرین بود به اون دل خوش باش
................... و اگر زندگی شیرین بود به اون شاکر و دعا گو باش
-----------------
وای بهاون کابوسی که که اجازه نمی ده حتی توی خوب از چند دقیقه ایی از تلخیهای زندگی به دور بود
وای به کابوسی ک نیمه شب ... خواب و آرامش رو از چشم های خسته به تاراج می بره.
---------------------
خواب خوبی داشته باشین
واز اون بهتر یه شروع زیبا
برای روزی دیگر
روزی نو
!
هوالجمیل
سلام
باز هم سلام
سلامی به بوی خوش آشنائی
سلام برتو و حافظ شیرین سخن که فرمود:
نازنین تر ز قدت در چمن حسن نرست
خوشتر از نقش تو در عالم تصویر نبود
××××××××
وبلاگت را دیدم جالب بود موفق باشی
و بعد:
الا ای گل سرخ وبلاگ گرد
که هستی مسافر در اقلیم درد
به وبلاگ ما هم کلیک رنجه کن
و آماده بهر (نظر) پنجه کن !
********
والسلام - هدهد
تابلوهه
من پذیرفتم شکست خویش را
پندهای عقل دوراندیش را
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درداشنا دیوانه است
میروم شاید فراموشت کنم
در فراموشی هم اغوشت کنم
می روم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم ازاد باش
ارزو دارم بفهمی درد را
تلخی برخوردهای سرد را
دل به دست دیگران دادن قطعا دیوانگیست
من پشیمانم ولی خود کرده را تدبیر نیست؟؟!!
چون حاصل آدمی در این شورستان
جز خوردن غصه نیست تا کندن جان
خرم دل آنکه زین جهان زود برفت
آسوده کسی که خود نیامد به جهان
اینجا خیلی خوشگله مریم خانوم
سلام دوست عزیز
------------
فکر می کنم تو محدوده یه ساعت پیش برام کامنت نوشته بودین
-------------
فرموده بودین
بعضی ها عشق رو فریاد می زنن و بعضی ها در حسرتش
----------
نمی دونم چند سال سن دارین
منم اون عشقو یه روز خیلی فریاد زذم
خیلی زیاد
----------------
منتها حتی پژواک اونو هم نشنیدم
و در واقع انعکاسی برای شنیدن نبود
به قول سعدی
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنباله کار خویش گیرم
--------------
بدون اغراق و تعارف باید بگم
نفس اینکه به نوشته توجه کردین برام خیلی ارزش داشت
-----------------
الانم بهترین کار این هست که تشریف ببرین برای استراحت
در پناه حق
با باای
!
سلام ..
نوشته یا داستان جالبی نوشتی ..
خیلیها اینجور هستن که هر چی دارن همون اول آشنای می دن بعد که بهم رسیدن دیگه همه احساسها سرد شده و عشق از بین میره ...
به نظر من عشق بعد از ازدواج خیلی بهتره تا قبل از اون ..
اینجور دوامش بیشتره ..
به هر حال برای خودت و دوستت آرزوی موفقیت دارم ..
در پناه حق
سلام مریم عزیز:
همون موقع که فهمیدم آپ کردی اومدم مطلبت رو کامل خوندم٬ اما فرصت کامنت گذاشتن نداشتم!
مطلبی که نوشته بودی در مود کی بود؟ واقعی به نظر می رسید!
بهاری باشی...................
مرد پرهیزکار
http://iparsaman.blogsky.com
iparsaman@gmail.com
نگاهش مثل آب پاکه...
دلش مثل دریا بزرگه...
چشمانش مثل ستاره ها میمونند...
صداش به قشنگیه صدای رود خونه هاست...
دوست داشتنش مثل دوست داشتنه یه دختر بچه به عروسک هاش پاک و بی ریا ست...
او یک فرشته بوده...هست...خواهد ماند....
اونه زندگی من.....
هیییییی روزگااااااررررررررر ........
بوسه باد خزونی، با هزار نامهربونی
زیر گوش برگ تنها، میگه طعمه خزونی
برگ سبز و تر و تازه، رنگ سبزش رو میبازه
غرق بوسههای باد و وحشت روزهای تازه
میکنه دل از درخت و میشه آواره کوچه
کوچهای که یادگار روزهای رفته و پوچه
میشینه گوشه کوچه، چشم به آسمون میدوزه
میکنه یاد گذشته، دلش از غصه میسوزه
وبلاگ ... داری.
سه نقطه میتونه هم خوب باشه و هم بد و هم ...
خوشحال میشم اگر به کلبه حقیر ما یه سر بزنی.
منتظرت هستم.
سلام چطوررررری ................
متنت گلابی بود ............
عالی بود ..........
گلمیییییییییی .........
بابای ..........................................................
سلام ..کاش لحظه شدن به بودن هم کمی فکر می شد ... از همه چیز گفتند اما عشق را با آغوش نهی کردند ...این است قصه دیوانه دوست داشتن ..تا وقت رسیدن بال بال شدن است ...وقت رسیدن همه چیز در اتاقی نیمه تاریک خلاصه می شود ...ای کاش ما آدمها دیر تر از آنچه فکر میکنیم برای هم عادی می شدیم ....این قصه یک جواب دارد آن دو فقط عاشق بودند اما ...نه
گله و گلایه ایست
گله و گلایه ایست
بی وفایی رسم عشق
عاشقا تنها می مونن
تنهایی مرام عشق
* متنت خیلی قشنگ بود*
در دادگاه **عشق** ... قسمم قلبم بود وکیلم دلم و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان . قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد و پس محکوم شدم به تنهایی و مرگ . کنار چوبهیه دار از من خواستند تا اخرین خواسته ام را بگویم و ومن گفتم : به تو بگویند ... ((دوستت دارم))
پدر بزرگ هم آسمانی شد.
خیلی مخلسیم.....
همین رو می تونم بگم....
در ضمن همه دوستان به وبلاگ من خوش اومدن......
چه خبر !
سلام
من بر میگردم به زودی
سلام
وای چه خوشکله اینجا !!
کارت بیسته
موفق تر باشی
من از وبلاگ حامد اومدم اینجا ... واسه منم اینقدر کامنت می ذاری؟:دی
بیا پیشم
اگه دوست داشتی بیشتر آشنا شیم !!
منتظر نگاهت ام
سلام
خیلی کم پیدا شدیاااااا...
...........................................
هرجا که سفر کردم تو همسفرم بودی
وز هر طرفی رفتم تو راهبرم بودی
آواز چو می خواندم سوز تو به سازم بود
پرواز چو می کردم تو بال و پرم بودی
مگه می شه فراموش کنم دختر خوب ؟
رفیقای خوب رو هرگز نمی شه فراموش کرد ...
مریم عزیز !
مریم پاک !
من شما رو هرگز فراموش نمی کنم ...
اصلا بزار راحتت کنم فصل بی عشقی یکی از سوگلی هامه ...
خیلی دوست دارم اینجا رو ...
اگه می بینی کوتاهی می کنم و دیر به دیر می آم به بزرگی خودت ببخش ...
رفیقای خوب رو هرگز نمی شه فراموش کرد ...
مریم عزیز !
مریم پاک !
من شما رو هرگز فراموش نمی کنم ...
اصلا بزار راحتت کنم فصل بی عشقی یکی از سوگلی هامه ...
خیلی دوست دارم اینجا رو ...
اگه می بینی کوتاهی می کنم و دیر به دیر می آم به بزرگی خودت ببخش ...
در مورد رنگها هم ضمن احترام به نظرت باید بگم من توی ذهنم واسه هر کدوم از شماها یه رنگی ...
محرمانه است ... ( چشمک )
به همه سلام برسون ...
روزگار عشق ورزی
روزگار عشق ورزی ها گذشت
مرغ بخت آمد از این صحرا گذشت
آن صفای خنده ها ازرلب گریخت
آن بهار عشق بی پروا گذشت
سینه هست وگرمی آغوش نیست
بوسه هست وگرمی لبها گذشت
آدمی در رنج وغربت رنگ باخت
بسکه تنها آمد وتنها گذشت
روزگارا از جوانان رخ متاب
ما گذشتیم از تو از ما گذشت
سلام دوست عزیز
مثل همیشه قشنگه
خیلی خوب مینویسی
منتظر آپ جدیدت هستم
حتما خبرم کن
موفقیتت را آرزومندم
یاحق
سلام دوست عزیز. وبلاگ خوبی داری.امیدوارم همیشه موفق باشی. به من هم سر بزن.
بین این همه کامنت برای منم جا هست یا نه؟؟؟
سلام مریم بانو:
خوبی؟
خوشی؟
سلامتی؟
چرا آپ نمیکنی خانوم خانوما؟؟؟
بعد به من می گی تنبل!
منتظرم ها!!!
مرد پرهیزکار
http://iparsaman.blogsky.com
iparsaman@gmail.com
تنل ها رو میگیرن....
مواظب باشین
سلام...
خوب بود...
یعنی عالی بود...
http://mehdititan.blogsky.com
http://joyful.blogsky.com
سلام مریم جان:
خوبی؟
چرا آپ نمی کنی؟
مرد پرهیزکار
http://iparsaman.blogsky.com
iparsaman@gmail.com