...!

 

و ای باران ...! باران ...!

شیشه ی پنجره را باران شست !

از دل من اما ...

چه کسی نقش تو را خواهد شست !!!

 

 

زندگی زیباست !

زندگی خالی نیست !

 

مهربانی هست ! سیب هست ! ایمان هست !

 

آری ... تا شقایق هست زندگی باید کرد ...

 

در دل من چیزی است ، مثل یک بیشه ی نور ، مثل خواب دم صبح !

 

و چنان بی تابم ، که دلم می خواهد ...بدوم تا ته دشت...برم تا سرکوه...

 

دورها آوایی است که مرا می خواند ...!