عهدی استوار

 

نخستین دیدار را به یاد داری ؟؟!!

 

دیداری که در آن زیباترین طلیعه ی عشق را، با تمام وجود نثارم کردی !

 

نخستین برخورد نگاهمان را به یاد داری ؟؟!!

 

نگاهی که تا ابد در خاطرم خواهد ماند ! نگاهی که مرا تا اوج بودن و ماندن رساند!

 

نخستین کلام زیبایت تداعی بهترین روز روزگارانم گشت !

 

تنها چند صباحی است که از نخستین دیدارمان می گذرد ! اما ؛ در این چند

 

صباح کوتاه و زیبا ، من و تو به ما رسیده ایم !!!

 

با هم عهدی بستیم ! عهدی استوار ! نه برای چند صباح کوتاه !!!

 

که برای بی نهایت ! برای همیشه !!!

 

عهدی بستیم جاودانه و همیشگی !

 

و اکنون من چه سرشارم ، سرشار از عشق تو ! سرشار از لطف و مهربانی تو !

 

هزار هزار بار درود بر تو ای بهترینم!

 

درود بر تو که تمام وجودم را به حیطه ی سرزمین گرم و مهربانت کشاندی!

 

تنها آرزویم پر کشیدن است ! پر کشیدن در آسمان پاک و زیبای تو!!!

 

نظرات 19 + ارسال نظر
پرنده تنها دوشنبه 8 خرداد 1385 ساعت 03:45 http://parande-tanha.blogsky.com

ای بابا عاشق

مرد پرهیزکار دوشنبه 8 خرداد 1385 ساعت 05:05 http://iparsaman.blogsky.com

سلام مریم عزیز:
مثل همیشه قشنگ و دلنشین نوشتی!
به منم سر بزن!
راستی ممنون که تولدم رو تبریک نگفتی!
پاینده باشی...

مرد پرهیزکار
http://iparsaman.blogsky.com
iparsaman@gmail.com

تامی دوشنبه 8 خرداد 1385 ساعت 05:12 http://barname.blogsky.com

سلام
وبلاگ قشنگی دارین
با نوشته های قشنگتر
اگه دوست داشتین میتونیم با هم تبادل لینک کنیم
موفق باشید

علیرضا دوشنبه 8 خرداد 1385 ساعت 06:55 http://www.soosk3.persianblog.com

پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود .

تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود .

پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :

پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم .

من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد.

من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی .

دوستدار تو پدر

پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد :

پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .

4 صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI و افسران پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند .

پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟

پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم .

نتیجه اخلاقی :

هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را انجام بدهید .

مانع ذهن است . نه اینکه شما یا یک فرد، کجا هستید .

مهرنوش دوشنبه 8 خرداد 1385 ساعت 10:42

مازیار دوشنبه 8 خرداد 1385 ساعت 18:45 http://future2010.blogsky.com

سلام مریم گل من ...
خیلی زیبا بود .
عاشق شدی شیطون ؟
خوشبخت بشی عزیزم
دوستاره تو داش مازی

هادی سه‌شنبه 9 خرداد 1385 ساعت 00:14

سلام مریم جونم
خوبی؟
معلومه که خوبی..این چه سئوالیه
منو بیشتر دوست داری یا شکلات رو؟
زوود باش انتخاب کن...

هادی سه‌شنبه 9 خرداد 1385 ساعت 00:21

دلشاد تر از همیشه......
عاشق تر از همیشه......
رنگین تر از همیشه........
زندگیمونو میسازیم..

دیانا سه‌شنبه 9 خرداد 1385 ساعت 01:09 http://justkhodam.blogsky.com

سلام مریمی
خوبی؟
میگم تو که عاشقی پس چرا فصل بی عشقی؟

هر دو عاشق سه‌شنبه 9 خرداد 1385 ساعت 14:52 http://www.har2ashegh.blogspot.com

سلام
لینکت میکنم

رضا......یاور همیشه مومن سه‌شنبه 9 خرداد 1385 ساعت 18:52 http://reza169.blogfa.com

سلام
خوبی؟
عالی بود ..


تو میدانستی نوشتن را به شرطی میخواهم که کلامم عطر نفسهای تو باشد؟
شاید نمیدانستی غرورم را در قولو زنجیر دلت کرده ام که نکند تورا از من دور کنند؟
تو میدانستی این دختر سرگردان همان دختری است که همیشه عشقش را در
پستوی دلش پنهان میکرد؟ تا که مبادا سودای از عشق وجودش را بروباید ....
شاد زی مهر افزون

مانی سه‌شنبه 9 خرداد 1385 ساعت 20:07 http://www.mani1.blogfa.com

موطن آدمی را بر هیچ نقشه ای نشانی نیست
موطن آدمی براستی در قلب کسانی است که دوستش میدارند
به امید اینکه هیچگاه در وطنت غریب نباشی
سبز باشی
و اهل بیمرزترین دریاها
راستی وبلاگ الما یک ساله شد و منتظر نظر زیبای شما

من خودم و مسعود سه‌شنبه 9 خرداد 1385 ساعت 23:45 http://3tadoost.blogsky.com

به سلامتی ایشالا .
مبارکه D:

شیرینی قرار بعدی با شماس دیگه ؟!؟! P:

سیاوش چهارشنبه 10 خرداد 1385 ساعت 11:35 http://www.tanbooremast.blogsky.com/

سلام مریم جان خوشحالمکه هنوز خواننده ی نوشته هاتم و سپاس از اینکه به من سر زدی. خوش باشی و سلامت.

محسن پنج‌شنبه 11 خرداد 1385 ساعت 17:49 http://www.marabebos.blogfa.com

نکنه تو هم میخواهی آسمانی بشی

اتش روح جمعه 12 خرداد 1385 ساعت 13:18 http://www.vaangahrooh.persianblog.com

سلام ای همسفر..و.یاور راه..با خواندن نوشتهات مرا دگر باره تکون دادی...گوئی الان در لحظه خدا با ماست .....به منم سر بزن و نظر بده..ممنون میشم.موفق باشی

شیطون بلا(زهرا( جمعه 12 خرداد 1385 ساعت 15:10 http://sheytoon-bala.blogfa.com

سلام مریم جون...
خوبی خانومی...
ممنون که بهم سر زدی عزیز...خیلی خوشحالم کردی...
مطلبت بسیار زیبا ست و از اون زیبا تر عکسشه...موفق باشی خانومی
فعلا بای بای

هادی جمعه 12 خرداد 1385 ساعت 23:57

ای همه دار و ندارم
ای قشنگه روزگارام
من به عشقت عادتی دیرینه دارم
تو نباشی من کی هستم؟
هر جا هستم با تو هستم
من تو را تا مرز بودن می پرستم

هادی جمعه 12 خرداد 1385 ساعت 23:58

و اینو واسه همیشه بدون
.
.
.
بزار ای نازنین سر روی شونم
میمونم پا به پات تا پای جونم
تا ابد با تو می مونم......

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد