ولادت بانوی یاس ها !

 

 

اگه چشماتو ببندی با تمام وجودت این بو رو حس می کنی ، بوی عطر یاس رو می گم !

عطر یاسی که پیچیده تو کوچه پس کوچه های دلمون !

آره این صدای پای گل یاسه که عالم برای دیدنش به انتظار نشستند !

این نور سوغاتی گل یاس مهربونه که پر فروغ کرده آسمون رو !

صدای خدا رو می شنوی ؟ داره می خونه : انا اعطیناک الکوثر ...

آره این صدای خداست که میلاد بانوی یاس ها رو به گوش من و تو می رسونه !

کاش می تونستیم تو عطر یاسش گم بشیم و پیدا نشیم !

کاش می تونستیم پاهامون رو بگذاریم رو ردپاهای نازنینش و برویم تا مرز رستگاری !

کاش می تونستیم این نور پر فروغ رو همیشه تو خونه ی دلمون روشن نگه داریم !

کاش تموم کاش ها به حقیقت می رسیدند ...

ولادت بانوی دو عالم رو به همه ی مامان های ناز و مهربون مخصوصا مامان ناز و گل خودم ،

که مال آسموناست و اشتباهی اومده تو این زمین خاکی تبریک می گم ...

این روز بزرگ و زیبا رو به همه ی دوستای گل و نازنیم مخصوصا خانوم های ناز و دوست داشتنی که

با قدم های عاشقشون به دلکده ی من رنگ مهر و دوستی می بخشند تبریک می گم ...

تموم خوبی ها و قشنگی های این روز عطر آگین نثار شما خوبان !

 

 

یکی شدن !

 

 روزی خواهد رسید که یکی شدن من و تو در عالم یکرنگی و صداقت به وقوع خواهد پیوست!

 

قسمت کردن این لحظه های دلتنگی با تو چه زیبا خواهد بود ، اگر

تو را نیز این چنین لحظه هایی باشد از نوع من !

آرزو دارم تمام نیازم ، احتیاجم ، آرزویم و این حس زیبای پنهان شده ی سینه ام را همانقدر

احساس کنی که گویا نیاز توست ، آرزوی توست ، حس ریشه دار شده در وجود توست !

دلم می خواهد دوست داشتن هایم را آنقدر حس کنی که گویی دوست داشتنی است ،

هم رنگ و هم جنس دوست داشتن تو !

دلم می خواست واژه ی ((تویی)) میان ما نبود ! تو ، من و من ، تو ، بودیم ...

که باور بدان این لحظه های دلتنگی کمرنگ می شد و جای تمام این لحظه ها را

تنها بی نیازی پر می کرد! بی نیازی از همه چیز و همه کس !

حتی از فکر و اندیشیدن ! اندیشیدن به زیبایی ها ، خوبی ها و عشق ها ...!!! آری حتی عشق ها !

چرا که وصل من و تو حادثه ای خواهد آفرید در فراسوی واژه ی عشق !

 

 

تولدت مبارک مامانم !

 

شروع بی پایان من ! مرهم روح و جان من ! خدای من تو ای مادرم !

 

تویی تو تنها یاورم ... ای مادرم ...!

 

 

 

امروز سالگرد تولد یه فرشته ی ناز و مهربونه به این کره ی خاکی !

 

فرشته ای که وقتی از غم و غصه های این روزگار به ستوه میام سرم رو زانوهاش می گذارم و

 

هق هق گریه رو سر می دم !

 

تنها اونه که وقتی چشمام بارونیه با دستای گرم و مهربونش نوازشم می کنه ...

 

آغوش گرمش همیشه و همیشه برام زیباترین و بهترین و گرمترین پناهگاه بوده و هست !

 

فرشته ای که همیشه با لبخندهای خوشگلش دو دنیا امید و زندگی می بخشه به وجود من !

 

فرشته ای که من یه عالمه سعادت دارم مامان من باشه !

 

آره این فرشته ی ناز و و مهربون مامان گل منه !

 

مامانم ، نفسم ، عمرم ، امیدم ، تموم زندگی من ، بهترین بهترینم ، پاک ترینم ، همدم همیشگی من ...

 

تولدت مبارک ...

 

کاش می تونستم بخاطر تموم مهربونی هات ، بخاطر تموم بزرگی هات ،

 

بهشت رو زودتر از خدا به تو فرشته ی پاک آسمونی هدیه کنم ٬ گرچه بهشت از آن توست !

 

همه ی خوبی ها و پاکی ها نثار تو باد ...!

 

لحظه های با تو بودن !

 

این عشق ماندنی...این عشق بودنی...این لحظه های با تو نشستن سرودنی است...

این لحظه های ناب در لحظه های بی خودی و مستی ، شعر بلند حافظ از تو شنودنی است...

این سر نه مست باده... این سر که مست... مست دو چشم سیاه توست...

اینک به خاک پای تو می سایم... کاین سر به خاک پای تو با شوق ستودنی است...

تنها تو را ستودم...!

آن سان ستودمت که بدانند مردمان جهان محبوب من به سان خدایان ستودنی است!

من پاکباز عاشقم... از عاشقان تو... با مرگ آزمای ، اگر که شیوه تو آزمودنی است...

این تیره روزگار ، در پرده غبار ، دلم را فرو گرفت...

تنها به خنده ، با شکر خنده های تو ، گرد و غبار دل تنگم زدودنی است...

در روزگار هر که ندزدید مفت باخت...!من نیز می ربایم...!

اما چه ؟؟!!....... بوسه...!

بوسه از آن لب ربودنی است ...!

تنها تویی که بود و نبودت یگانه بود... غیر از تو هر که بود ، هر آنچه نمود نیست...

بگشای در به روی من و عهد عشق بند ، کاین عهد بستنی است...!

این در گشودنی است...این شعر خواندنی است...

این شعر ماندنی... این شعر بودنی... این لحظه های پرشور... این لحظه های ناب...

این لحظه های با تو نشستن سرودنی است!

 

 

**تولدت مبارک **

 

امروز تولد یکی یه دونه ترین داداشی دنیاست...

همون که مهربونترین ... باوفاترین ... و مغرورترینه...

همون داداشی که وقتی برای سه ماه آموزشی می رفت شاهرود ، هممون غم داشتیم ...

هممون چشمامون بارونی بود ... اما وقتی فهمیدیم کل خدمتش می خواد تهران باشه از خوشحالی

جشن گرفتیم ... جشن گرفتیم برای وجود نازنینش ... !

الان هم بخاطر مسابقات فوتبالش کنارمون نیست ... البته این دفعه غیبتش برای چند روزه ...

قول داده زود برگرده و برامون یه عالمه سوغاتی بیاره از شیراز !

منتظرش می نشینم تا زود برگرده و تولد یه بهار دیگرش رو با هم جشن بگیریم ...

محسن جونم ، داداشی گلم ، بهترینم ، مهربونترینم تولدت مبارک !

آرزو می کنم به همه ی آرزوهای خوشگل و کوچک و بزرگی که تو دل مهربون و بزرگت خونه کرده برسی !

همیشه و همیشه بهترین و زیباترین لحظه ها رو برای تو که زیباترین داداشی برام از خدا هدیه می گیرم...

قربونت برم تولدت مبارک...