و اکنون دیدگانم را از اشک و حسرت می رهانم و عشق و مهربانی را با تمام وجود نثارش می کنم !
لبانم را که از بی رحمی های این روزگار به ماتم نشسته با کلمه ی مقدس و با طراوت عشق
می شورانم
پاهایم را که با ناباوری از این همه دروغ و کینه و نفرت در این روزگاران خشکیده به سوی حقیقتی
سرشار از عشق و شادی می کشانم !
و دستانم را که از بی مهری و نا مهربانی یخ بسته با دستان مهربان و عاشق تو گرما می دهم !
و فانوس قلبم را که سرد و خاموش گشته با حضور پر مهر و زیبایت ، گرم و روشن خواهم کرد !
و دستانم را به دستانت پیوند می زنم و تا ابدیت شانه به شانه ی تو در
کوچه ی مهر و وفا قدم بر می دارم !
و تا همیشه برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایمان به دعا می نشینم !
چشات با حاله عزیز X:
ممنونم به خاطر حالی که بهم دادی X:
سلام مریم جون خیلی خوب نوشتی ...این مرد پرهیکگار مثل اینکه کبریت سوخته گرفتش ....روزات برفی
دستانم را به دستانت پیوند می زنم و تا ابدیت شانه به شانه ی تو در آنسوی بیکرانه ها
حرفهای زیبا همیشه تو دل میشینند
جمله های قشنگ همیشه از زبون آدمای قشنگ بیرون میاد
نقطه های کلمه ها تنها با نفسهای یه مهربون گذاشته میشه
مهربونی مثه تو
رنگ تو
شکل تو
نوشته زیبایی بود
موفق باشی
www.khandedar.blogfa.com