جشن خاطره ها !

 

ثانیه ها و ساعتها و فصلها گذشت تا به فصل جدید زندگی رسیدیم !

روزها با شتاب از کنار هم گذشتند تا تو مرا به باور رساندی به باور آن همه عشق و زیبایی !

مهربانی لطیفت را حتی در سردترین روزهای زمستانی از من دریغ نکردی !

چه دشوار اما ساده دل را به هم سپردیم و خاطره ها را باهم ساختیم !

من که در کوچه پس کوچه های شهر غم گم شده بودم ناگهان به دنبال طنین

صدای گرم و پرمهرت به شهر تو رسیدم ، به شهر پر از عشق و صداقت !

تو معنای واقعی دوست داشتن را با صبوری به من آموختی چون خود نماد

دوست داشتنی ...چون حضورت ، دمیدن روح زندگیست ...

دست در دست و پا به پای هم پله های روزگار را بالا رفتیم ...

بالا رفتیم تا آسمانی شدن گرچه تو ، خود از آن دیاری !

و اکنون آمده ام تا خیلی آرام و ساده با سه دنیا احترام حضور همیشگی ات را سپاس بگویم ...

 

 

 

 

بهاری دگر !

 

گوش کن صدای پای عبور می آید ، عبور از نور ...از کوچه پس کوچه هایی

که در فراسوی راهمان هستند ...

اکنون بهار دل ، ترنم شکوفه ها را زمزمه می کند و کوچه یکپارچه آواز شده است

بهار روی هر شاخه کنار برگ ، شمع روشن کرده است ...

پنجره را باز کن که نسیم صورتت را نوازش دهد ...

رنگ زیبای شکوفه های گیلاس چشمانت را جلا بخشد ...

عطر دل انگیز باران روحت را تازه کند ...

باز کن پنجره را تا بهار را ، معجزه عشق را میلاد اقاقی ها را ببینی ...

سلام ...! یک سلام بهاری به همه شما مهربانان !

آرزو می کنم بهار نو را با شوق و شور فراوان و دور از غم و غصه آغاز کرده باشید

امیدوارم تو خونه تکونی دلهاتون ، بهترینها رو برای همیشه تو دلهای

پاک و مهربونتون محفوظ نگه دارید و زشتی ها و نامهربونی را تو این

بهار جدید به دست باد بسپارید ...

با یه دنیا احترام و صداقت آمدن بهاری دگر را به شما دوستای گلم تبریک می گویم ...

شاد باشید و عاشق ...!