دوست دارم

 

 

تو را دوست دارم !

نگاهت را ، کلامت را و آغوش مهربانت را !

تو را دوست دارم به اندازه تمام رنگهای زیبای دنیا نه کم است به اندازه تمام زیباییهای دنیا نه باز هم کم است

تو را به اندازه تمام دنیا دوست دارم

من تو را در تک تک ذرات وجودم لمس کردم ، در هر نفسم عطرت را حس کردم و

با هر ضربان قلبم عاشقانه تو را زندگی کردم

دیگر در پس کوچه های خاطراتت جستویم نکن ، مرا نخواهی یافت که من در تو محو شدم

و چه درآمیختن زیبایی !!!

 

 

 

زندگی

 

زندگی شاید خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد !

زندگی شاید ریسمانی است که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد !

زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر می گردد !

یا عبور رهگذری باشد که کلاه از سر برمیدارد و به رهگذر دیگری با لبخند بی معنی میگوید:صبح بخیر !

زندگی شاید آن لحظه ی مسدود است که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد !

و در این حسی است ، که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت !

آه .....!!!! سهم من این است ..........! سهم من این است ...!!!

سهم من آسمانی است که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد !!!!

 

  

میلاد فرزند کعبه !

 

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را !

که به ماسوا فکندی همه سایه ی هما را !

 

امشب رخ زیبای آسمان نشان از وجود پرشور علی (ع) را دارد !

باد آرام آرام ، صدای جوانمردی و مردانگی علی (ع) را به گوش جهانیان می رساند !

دگر قدرت سخن گفتن نیست !

بایست سکوت کرد و عظمت عظیم ترین و پاک ترین مرد جهان را با چشم دل دید !

و تا ابد با حسرت خواهیم گفت کاش حضورش حاضر بود و جهان این گونه نبود ...

میلاد با سعادت علی ابن ابیطالب را به تمام دوستای گلم خصوصا آقایون محترم و عزیز تبریگ می گم .

این روز بزرگ و زیبا رو به تمام باباهای نازنین مخصوصا بابای خودم که رفته به یه سفر کوتاه تبریک می گم.

و همچنین دو دنیا تبریک به آسمونی خودم که وسعت آسمونش بی انتهاست !

علی یار و نگهدار همتون ...!

                                                                                                                "یا علی "

 

یک سالگی فصل بی عشقی !

 

فصل بی عشقی امروز می شه یک ساله ! نمی خواین بیایین تولدش !

 

آره ، امروز تولد فصل بی عشقیه ، همون که همیشه همدم غم ها و شادی هام بوده ...

می خوام با صدای بلند بهش بگم : فصل بی عشقی تولدت مبارک !

یک سال پیش به فکر نوشتن افتادم...نوشتن غم هام، نوشتن دلتنگی هام، نوشتن درد و دلام !

تو این مدت با یه عالمه آدم مهربون آشنا شدم ، که همشون شدند دوستای گلم !

یه عالمه دوست مجازی ، که البته سعادت داشتم تو قرارهای بلاگ اسکای چهره ی

مهربون بعضی هاشونو ببینم و یه عالمه محبت ازشون هدیه بگیرم !

خیلی خوشحالم که یه عالمه دوست مثل شماها دارم خیلی خوشحالترم که منو دوست خودتون

می دونید، یه دنیا ممنونم که با قدم های نازنینتون پا به دلکده ی من می گذارید و منو سرشار از

مهربونی هاتون می کنید ، امیدوارم لایق این همه لطف و مهربونی شما باشم ...

از محمد دوست عزیزم هم تشکر مخصوص می کنم که یه عالمه تو ساخت این بلاگ کمکم کرد و

هیچ وقت خم به ابرو نیاورد بابت زحمتهای بزرگ من ... محمد جان ممنونم ازت !

برای همتون ثانیه های رنگارنگ و خوشگل رو آرزو می کنم ...

امیدوارم روزگار بهترین و قشنگترین لحظه هارو به شما هدیه کنه...

همیشه و همیشه شاد باشید و عاشق ...!

                                                                                                       فدای همتون : مریم

قصه ی آسمون و گل !

 

یکی بود یکی نبود ! آسمون بود و یه عالمه ستاره ! با یه ماه نقره ای و یه خورشید طلایی !

دشت پر از گل بود ... گل های رنگارنگ و زیبا ... که شبها با لالایی و بوسه ی مهتاب می خوابیدند و

صبح ها با نوازش آفتاب بیدار می شدند ! زندگی در حال گذر بود ...

نهر ها جاری بودند و ماهی ها مثل هرروز و همیشه به فکر آب تنی و شیطنت ...!

قاصدکها به رسم زمونه یه عالمه حرف و سوغاتی داشتند از یه عاشق واسه معشوقش ...!

بلبل ها می خوندند و با آهنگ صداشون عالم رو مست می کردند ...!

آسمون هم اون بالا بالا ها شاهد این همه قشنگی ، اما منتظر و چشم به راه !

منتظر یه یار ، یه عشق پاک و دوست داشتنی ...!

روزها شب می شد و شب ها روز ! اما آسمون همچنان با انتظار دست و پنجه نرم می کرد ...!

تا اینکه از اون بالا چشمش افتاد به یه گل ...یه گل زیبا و بی عیب و مانند !

چشم از روی گل برنداشت ! شیفته ی کمال و زیبایی گل شد ...اون گل همونی بود که همیشه انتظارش رو

می کشید ...تصمیمش رو گرفت تا یه جوری به گل بفهمونه که مدت هاست عاشق و دل باخته اش شده !

یه شب که همه تو خواب ناز بودند ، آسمون آروم و قرار نداشت ، آخه اولین بار بود که دچار

 این حس زیبا شده بود!

با یه قطره شبنم ، گل نازش رو از خواب بیدار کرد ...بایه دنیا دستپاچگی هر چی تو دلش بود رو ریخت بیرون !

گل با تعجب به چشمای معصوم آسمون خیره شده بود و قدرت هیچ سخنی رو نداشت !

باورش نمی شد که آسمون با این همه بزرگی و عظمتش اون رو معشوقه ی خودش خطاب می کنه ...!

باورش خیلی سخت بود ... !!!!!

ولی هر چی آسمون بیشتر می گفت گل ناز کوچولو بیشتر ایمان میاورد و باورش آسونتر می شد !

آسمون می خواست که همه بدونند انتظارش تموم شده ،می خواست همه بدونند که عشقش رو پیدا کرده!

یه نفس عمیق کشید و فریاد زد :

گل من ، زندگی من ، دوستت دارم ...!

ناگهان گلبرگ های لطیف گل ناز نمناک شدند با اشکای گرم آسمون ...صدای آسمون نشسته بود تو

خونه ی دل گل ! گرمی این عشق رو زیر پوست تنش حس می کرد ...!

چه خوش لحظه ای بود ، پاک و آسمونی سرشار از بهترین و زیباترین ها ...!

نگاه آسمون و گل به هم دوخته شده بود و تنها صدای سکوت حاکم بود بر این محفل پاک و معصومانه که

ناگهان !

گل زیبا با شرم و حیا صدای سکوت رو تسلیم خودش کرد و از عشق و صداقت و یکرنگی

با آسمون سخن ها گفت!

با هم عهد بستند که مال هم باشند و مال هم بمونند ...عهد بستند که سایه ی آسمون رو

سر گل نازش باشه و عطر گل هم با همه ی زیبایی هاش تنها برای آسمونش ...

قول دادند که هرگز از هم دل نکنند !

قول دادند که لحظه های به یادماندنی و زیبا رو با هم بوجود بیارند ...!

آسمون و گل به رسم پیوند همیشگی شان عطر بارون رو تقدیم کردند به خاکیان آسمونی ،

تا مثالی باشند برای عشق های پاک و آسمونی ...!!!