چه سکوت سردی بر زندان قلبم حاکم شده است ، سکوتی که سرشار از فریاد ناگفته هاست !
عجب عالم غریبی است ؛ گویا
من ، تو را ، و تو ، مرا در غربت لحظه ها به غم نشانده ایم !
میان یکی شدن ما انتظار سردی جاری است !
وانتقام از این انتظار بی پایان چه دشوار است و ناممکن !
چه زیباست تداعی خاطرات ؛ خاطرات رفته بر باد ، گذشته از یاد !
ثانیه ها ، روزها ، ماه ها و سال ها چه باشتاب پی هم می دوند...
گویا شکارچی زمان فکر شکار و نابودی آنهاست !!!
چشمانم لبریز از اشک و حسرت گشته ، چرا که بی دلیل رفتن ها و ساده گذشتن ها را تجربه کرده !...
...............!!!!!!
....و امروز قلم می زنم تنها برای تو !
تو که بارفتن بی دلیلت مرا به انتظار و حسرت مهمان کردی !!!!!!
و باور بدان سخت است .......
سخت است... پا گذاشتن به این مهمانی دردناک ...!!!
سخت است ..................!!!!!!!!!!!!!
امروز دوشنبه 84/10/19 روز اعزام داداشی جونم به شاهرود بود !
چه روز دلگیری بود ؟ محسن برای سه ماه آموزشی داشت می رفت شاهرود . آخه چرا شاهرود؟
چرا تهران نه ؟
از صبح همه بغز داشتیم ولی خودمونو کنترل می کردیم که اشکامون سرازیر نشه !
چه روز سختی بود ؟ آخه هیچ وقت اینجوری عادت نکرده بودیم
که برای مدت زیادی محسن رو نبینیم !
آخه همین یه دونه است ! یه داداشی که تو دنیا بیشتر نداریم ! برای همین خیلی سخته !
انقدر جاش خالیه ! انقدر تو اتاقش صدای سکوت میاد !
انقدر خونه سوت و کوره ! انقدر دلگیره که فقط و فقط خدا می دونه !
ساعت 9 ترمینال جنوب بودیم . چه برف و بارونی می اومد ! دوست داشتم با محسن می رفتم ...
جدایی برای چند ماه از محسن خیلی غیر ممکنه ! آخه محسن انرژی مثبت خونه است !
شیطونی هاش ، سر به سر گذاشتن هاش ، اذیت کردناش ،
مهربونی هاش به قول خودش فردین بازی هاش از جلوی چشمام به سرعت می گذره !
فکر نمی کردیم انقدر به هم وابسته باشیم ! فکر نمی کردیم محسن با دیدن گریه های ما ،
اشکاش رو صورت شیطونش جاری بشه !
چه لحظه ی بدی بود ....
وقتی اومدیم خونه محسن نبود که بیاد از سوژه هایی که تو کل روز میدید برامون تعریف کنه
و ما انقدر بخندیم که دلمون درد بگیره و التماسش کنیم که بابا دیگه بسه !
نبود که بگه .....
الان نمی دونم داره چه کار می کنه ؟ خدایا سردش نباشه ...
جاش راحت باشه ...خودت کمکش کن ...
خداکنه کل خدمتش بیافته تهران ((آمین))
محسن جونم ، داداشی گلم هر جا که هستی خدا پشت و پناهت باشه .
هر از گاهی دفترچه ی قلبم را می گشایم و خاطراتم را مرور می کنم ...
آری خاطرات تلخ و شیرینم را ... خاطرات بر باد رفته ام را ... خاطرات با تو بودن را ...
برگ برگ دفترچه ام سرشار از حضور زیبا و پررنگ توست !
پر از لحظه های دلتنگی ، دلتنگی برای تو ...
تمام انتظارهای شیرین اما سخت و کشنده در دفترچه ام نهفته است !
خاطرات قدم زدن زیر باران های پائیز ! برف های سپید زمستان ! آفتاب سوزان تابستان !
دیدارهای عاشقانه ، شوق به هم رسیدن ، عشق با هم بودن را تا ابد در یاد خواهم داشت !
اما این خاطرات زیبا و هرگز فراموش نشدنی ، نیمی از دفترچه ام را دلنشین و زیبا کرده است !
نیمی از آن تا ابد خالی است ... به خاطر غیبت همیشگی تو ... !!!
و تو ندانستی که بعد از رفتن بی دلیلت زندگی ، عشق ، صداقت و مهربانی
واژه هایی گنگ خواهند شد برای من ...!!!
اما بدان برگ برگ آن خاطرات تا همیشه در قلب شکسته ام پر رنگ خواهند ماند...!!!
**تولدت مبارک **
با هفت تا آسمون پر از گل های یاس و میخک
با صد تا دریا پر از عشق و اشتیاق و پولک
یه قلب عاشق با یه حس بیقرار و کوچک
فقط می خواد بهت بگه مرجان جونم تولدت مبارک
مرجان تپلو ،خواهر کوچولو ،خوشگلکم، خانم خانوما ، شیطون بلا ،
قشنگترین روز زندگیتو تو یکی از سردترین و بارونی ترین روزای خدای مهربون
با یه دنیایی از عشق وصداقت تبریک می گم .
تا همیشه قشنگترینها را برای تو خوشگلکم آرزومندم .
تا آخر دنیا شاد و سلامت و موفق باشی عزیز دلم .
از آن روزی که مریم عیسی را در آغوش فشرد 2006 سال گذشته است .
روزی که آسمان با ستاره ای خبر از آمدنش داد و او ستاره ای شد که نورش هرگز در آسمان دل خاموش نشد
تا با صلیب کشیدنش ، تنها توانستند سمبلی برای بودنش بسازند .
و اکنون در سردترین فصل خداوند عظمت گرمای وجودش را در کوچه پس کوچه های دلمان
حس می کنیم .
**میلاد مسیح مبارک**