من اومدم




سلام


یه دنیا سلام ... یه دنیا ممنون ... ممنون به یادم بودین ...


اومدم بعد از مدتها ... بعد از یه عالمه وقتی که یه عالمه اتفاق تو زندگیم افتاد ...


اومدم ... دلم گفت که بنویسم ... دلم تنگ شده بود واسه دلکده ام ... واسه اینجا ...


واسه فصل بی عشقی ...


نه اینکه این همه مدت نبودم ... نه اینکه نباشم و دلکده ام رو تنها گذاشته باشم ... نه اصلا ... بودم


ولی ... ! ولی یواشکی بودم ...


امروز دلو زدم به دریا و اومدم تو سرزمین آسمونی و دروازه ی دلکده ام رو باز کردم و تمام گرد و


غباراشو پاک کردم ...


آره اومدم ... اومدم که اگه بشه بازم واسه دلم بنویسم ... واسه دلم که بعضی روزا انقدر خودشو


میگیره که خسته ام میکنه ... بگذریم ...


دلم خیلی تنگ شده بود واسه نوشتن ... واسه حرف زدن و  دردو دل کردن و خیلی چیزای دیگه...


.

.

.


دلم میخواد بازم صدای قدمهای پر مهرتون رو با گوش دلم بشنوم ...


دلم میخواد بازم یه عالمه هم همه بپیچه تو فصل بی عشقی ...


میخوام بلند بگم تا همتون بشنوید ...


من اومدم ...



سلام