چه بی تابانه می خواهمت ، ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری چه بی تابانه تو را طلب می کنم بر پشت سمندی گوئی نوزین که قرارش نیست و فاصله... تجربه ای بیهوده است بوی پیراهنت این جا و اکنون کوه ها در فاصله سردند دست در کوچه و بستر حضور مانوس دست تو را می جوید و به راه اندیشیدن یاس را رج می زند بی نجوای انگشتانت فقط و جهان از هر سلامی خالی است |