پیوند من و تو

 

آنان را که خدا به یکدیگر پیوند داده باشد ، هیچ اندیشه ای ازهم جدا نتواند کرد

حکایت من و تو ، حکایتی بس شیرین و دشوار بود !

قصه ی آرامی بود که با یک تلنگر اوج گرفت ...

پیش چشم تو سخت ترین ها هم آسان بود ، آنچنانکه یک دل سنگی

در مقابل واژه واژه ی سخن هایت نرم شد ...

دو چشم خسته در مقابل جرقه نگاه تو باری دگر کتاب زندگی را ورق زد

قصد تو بودن و ماندن بود ... قصد تو خواستن بیش از حد بود...

در خاطرم خواهد ماند آن همه تلاش ... آن همه صبر و قرار ...

در خاطرم خواهد ماند آن همه دوست داشتن دیوانه وار !

تو معلم منی برای زندگی ! تو معلم منی توی درس عشق و وفا!

استواری را تو به من آموختی ... استواری برای به هم رسیدن !

که خود می دانی چه سخت بود و دشوار اما هموار شد...

ستایش تو از سخت ترین کارهاست ، چرا که بزرگی و آسمانی !

به بزرگی دل مهربانت ببخش هر چه کوتاهی است از من !

بیا که امروز را تا ابد به خاطر بسپاریم ...

امروز را که تو محرم دلم شدی و من تا همیشه مال تو !

امروز را که آمدی برای نشان کردنم ...

بدان برای پاکی عشقمان فرشته ها نیز دست به دعا نشسته اند ...

دعا برای خوشبختی ما ! برای پایداری عشق ما ...

در لحظه به لحظه زندگیمان :

به یاد بیاوریم لحظه شماری ثانیه ها را برای به هم رسیدن و باهم بودن و ماندن

برای یکی شدن دلهای من و تو ...

به خاطر بسپاریم عهد و پیمان و قول و قرارهایمان را !

فراموش مکن من را ! زندگیت را ! همراه همیشگی ات را !

فراموش نخواهم کرد تو را ! زندگی ام را ! همراه همیشگی ام را !

فراموش نخواهیم کرد که با دستان هم شروع به ساختن آرزوها کردیم !

فراموش نخواهیم کرد که رسیدن دشوار بود گرچه زین پس دشوارتر ...اما با

وجود ماست که معنا پیدا می کند درس زندگی ! این را تو به من آموختی !

من به این باور یقین دارم که در کنار تو به اوج خوشبختی خواهم رسید ...

با تو خواهم ماند تا بی نهایت زندگی ...

با من بمان تا آن زمان که به سان امروز دوستم خواهی داشت ...