سرنوشت انتظار !

 

بعضی عشق ها آتشینند اما کم عمق و سطحی گردبادی بر پای می کنند و زود هم سرد می شوند

اما بعضی عشق ها عمیقند و ملایم چون یک نخ باریک شروع می شود و در طول زمان استمرار می یابد

بالاخره رسید اون روزی که باید می رسید ، اون روزی که منتظرش بودیم !

یادته گفتم یه گل پیدا کردم ؟! یه گل خوشبو ! یه گل زیبا !

اون گل رو خدا بهم هدیه داده بود ... مدتی که گذشت دیدم فراتر از یه گل خوشبوست !

آسمونیه ... از جنس فرشته های خدا !

پاک و مهربون ! صادق و بی ریا ! عاشق ... عاشق ... عاشق ... !

با آسمونی همراه شدیم تو تموم کوچه پس کوچه های زندگی ...

تو تموم خیابون های این روزگار ...

خواستیم که بمونیم با هم ! سخت بود اما همراه شدیم ...

قصدمان بودن و ماندن بود ...عهدی بستیم استوار و مقدس ...

آنقدر که آوازه اش مانند عطر دلنشینت همه جا پیچید و من با عطرت لحظه ها را زندگی کردم!

روزها را شب و شبها را به روز رساندیم تا به همدلی و یک دلی برسیم به یکی شدن !

روزهای سختی را پشت سر گذاشتیم ... گرچه روزهایی که پیش رو داریم

سخت تر از گذشته است ، اما لذت باهم بودنمان شیرین و آرام بخش تر از

این سختی ها و دشواری هاست ! مگه نه ؟

بالاخره امروز رسید گرچه قرن ها بر ما گذشت،خصوصا بر تو ! اما رسید در عین ناباوری!

امروز بعد از مدتها دروازه های دلکده ام را به رویت باز کردم تا به سان گذشته با

زبون بی زبونی با همون نگاههای دزدکی اما عمیق بگم :

دوستت دارم آسمونی ... با تو خواهم ماند تا بی نهایت زندگی !