نخستین نگاه......

 

نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت ؛ نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت

نخستین کلامی که دلهای ما را به بوی آشنایی سپرد و به مهمانی عشق برد

پر از مهر بودی ، پر از نور بودم ، همه شوق بودی همه شور بودم

چه خوش لحظه هایی که دزدانه از هم نگاهی ربودیم و رازی نهفتیم

چه خوش لحظه هایی که می خواهمت را به شرم و خموشی نگفتیم و گفتیم

دو آوای تنهای سرگشته بودیم ؛ رها در گذرگاه هستی !

به سوی هم از دورها پر گشودیم،چه خوش لحظه هایی که هم را شنیدیم

چه خوش لحظه هایی که در پرده عشق چو یک نغمه ی شاد با هم شکفتیم.

تو با آن صفای خدایی ، تو با آن دل و جان سرشار از روشنایی از این خاکیان دور بودی

من آن مرغ شیدا در آن باغ بالنده در عطر و رویا بر آن شاخه های فرا رفته تا عالم بی خیالی

چه مغرور بودم چه مغرور بودم !

من و تو چه دنیای پهناوری آفریدیم ، من و تو به سوی افقهای نا آشنا پر کشیدیم

من و تو ندانسته،دانسته رفتیم و

                                            رفتیم و

                                                            رفتیم

چنان شاد ، خوش ، گرم ، پویا که گفتی به سر منزل آرزو ها رسیدیم .

دریغا!دریغا! ندیدیم که دستی در آن آسمانها چه بر لوح پیشانی ما نوشته است !!!

دریغا ! در آن قصه ها و غزل ها نخواندیم که آب و گل با غم سرشته است

فریب و فسون جهان را ؛

تو کر بودی ، من کور بودم

از آن روزها ، آه ، عمری گذشته ، من و تو دگرگونه گشتیم

دنیا دگر گونه گشته است

در این روزگاران بی روشنایی در این تیره شب های غمگین که دیگر

ندانی کجایم ؟ ندانم کجایی؟

چو با یاد آن روزها می نشینم ، چو یاد تو را پیش رو می کشانم

دل جاودان عاشقم را به دنبال آن لحظه ها می کشانم ، سرشتی به همراه این بیتها می فشانم

نخستین نگاهی که ما را به هم دوخت ؛نخستین سلامی که در جان ما شعله افروخت

نخستین کلامی که دلهای ما را به بوی خوش آشنایی سپردو به مهمانی عشق برد

!پر از مهر بودی ، پر از نور بودم ، همه شوق بودی ، همه شور بودم!