سفرت سلامت

 

از سفر که گفتی دلم تنگ شد ... دلم گرفت ... دلم فریاد می خواست ...

 

فریاد زدم از ته دلم ... فریاد زدم واسه دلتنگی هام...

 

آره فریاد زدم ...هیچ کس صدای فریادمو نشنید ! حتی تو ، تو که کنارم بودی...

 

اگر هم می شنیدی باور نمی کردی !!!

 

شاید باور نکنی که این سفر کوتاه ، واسه من چه طولانی می گذره !

 

شاید باور نکنی چقدر به کفترای حرم امام رضا حسودیم می شه ...حسودیم می شه که هر روز

 

با چشمای مهربونت نگاهشون می کنی و با دستای گرمت نوازششون می کنی !

 

باور نمی کنی که ثانیه به ثانیه به بوئیدنت بیشتر و بیشتر احتیاج دارم...

 

باور نمی کنی شنیدن صدات تو اوج دلتنگی چقدر آرومم می کنه !

 

آره ، باور نمی کنی چقدر دلتنگت می شم ...

 

باور نمی کنی واسه لحظه رسیدنت چقدر بیقراری می کنم ...!باور نمی کنی !!!

 

گفتی که زود بر می گردی !

 

گفتی از امام رضا برای خودم و خودت یه عالمه کمک می گیری ...

 

یه عالمه باهاش حرف می زنی ... گفتی که یه عالمه دعا می کنی ...!!!

 

من به چشمای مهربونت نگاه کردم و میون این همه کلمه تو عالم فقط سکوت رو انتخاب کردم...

 

تو عالم سکوتم به خدا سپردمت ...به خدا سپردمت تا زود برگردی ...

 

زود برگردی تا کتاب زندگی رو با هم بخونیم ... با هم بخونیم تا آخرش...!!!

 

سفرت سلامت آسمونی !