حدود سی سالی بود که زندگی مشترکی داشتند اما هیچ وقت صحبت از عشق و محبت به میون نیومده بود ... زندگی بوی تکرار به خودش گرفته بود ...خانم خونه از صبح تا شب به فکر خوراک و گردگیری و کارهای منزل ... و آقای خونه مثل هر روز و همیشه در بازار و سر کله زدن با مشتری ها ...بچه ها هم که به فکر درس و دانشگاه و تفریحاتشون ...! انقدر زندگی یکنواخت شده بود که کسی به روی خودش نمی آورد که باید لحظه به لحظه ی این زندگی رو زیبا کرد ، بهش روح بخشید و انرژی گرفت ...زندگی به همین منوال می گذشت تا اینکه آقای خونه که به قول خودش دلش عشق می خواست ... یه عشق رمانتیک ، با خانمی آشنا شد و این آشنایی باعث شد که همه ی اون سی سال زیر یه سقف زندگی کردن و سه تا بچه های گلش رو فراموش کنه ...و حضورش در خونه کمرنگ بشه انقدر کمرنگ بشه که ماجرای عشقش پیش خانم خونه فاش بشه و بحث ها و جدال ها پر رنگ بشه انقدر پررنگ بشه که کار به جاهای باریک بکشه...!!!!!
این یه داستان واقعی بود که شاید شما هم دور و اطرافتون شاهد چنین ماجرایی بودید ... به راستی چرا باید این مسائل بوجود بیاد ؟؟؟ چرا همون آقا که ادعا می کنه تو سی سال زندگی مشترکش هیچ عشقی ندیده ، خودش نباید باعث بوجود آوردن یه عشق زیبا تو زندگی مشترکشون باشه ؟ و فقط به این فکر کنه که سفره ی عشق و محبتش را با شخص دیگه ای باز کنه ؟؟! یا همون خانم خونه چرا باید تمام انرژی اش رو در آشپزخونه صرف کنه و خودشو ، زندگیشو فراموش کنه و همش به این فکر کنه که زندگی یعنی پخت و پز ...؟؟!
مگه ما آدما به دنیا نیومدیم که زیبا زندگی کنیم و از زندگیمون لذت ببریم ! با عشقمون ، صداقتمون ، با محبتمون با شخصی که می خواهیم تا ابد کنارش باشیم تمام کم و کاستی ها رو از بین ببریم ؟! چرا بعضی از آدم ها فکر می کنند فرصت عاشق شدنشون تموم شده ...؟! چرا نمی خواهند با رنگ عشق و صداقت زندگی رو معنا بدهند ؟! از ثانیه به ثانیه ی زندگی نهایت لذت رو ببرند و همیشه تو صندوقچه ی قلبشون حفظش کنند !!!
رسیدن به خوشبختی به عشق و یه زندگی زیبا خیلی آسون تر از نفس کشیدنه پس این فرصت رو از دست ندهیم ...
پس زیبا بیاندیشیم و زیبا عمل کنیم !
|