رفتی بی دلیل !

آسمون دلش گرفته...خیلی وقته همینطور داره می باره ...

 

انقدر غم داره که گریه امونش نمی ده ...!!!

 

گریه هاش نقطه ی پایان نداره ...!!!

 

من هم شدم مثل آسمون ! دلم گرفته ...دلم تنگه ...چشمام بارونیه...

 

می بارم ...

                می بارم ......

                               می بارم .........

 

یاد گذشته ها ، عشق با هم بودنمان تمام خاطره ها یک لحظه رهایم نمی کند!

 

من مانده ام و این تنهایی سنگین ! چه بار سنگینی است ...!!!

 

طاقت این بار سنگین برایم دشوار است و نا ممکن !!!

 

آسمون ببار ...ببار دلم بدجوری گرفته...از این روزگار دلم گرفته ...

 

از آدمای این روزگار دلم بدجوری گرفته ...!

 

 

 

امروز دوباره برف بارید و یاد تو ، توخاطرم زنده شد...

 

یادته چه قول و قرارهایی گذاشته بودیم !؟

 

یادته رنگ صداقت و مهربونی بین من و تو چه پر رنگ بود !؟

 

یادته حرفای درگوشی ...خنده های یواشکی یادته !؟

 

یادته...؟!

 

نمی دونم چی شد که یهو سرد شدی ، یخ شدی ، سنگ شدی ؟

 

نمی دونم چرا ؟ نمی دونم ؟!

 

مثل برق و باد گذشت، تو همه ی خاطره های قشنگمونو زیر پاهات له کردی!

 

تو نامهربونانه دلمو زیر پاهات شکستی !!!

 

رفتی ... بی دلیل رفتی ......!!!

 

من مات و مبهوت و ناباورانه به تماشای رفتن تو به ماتم نشستم ...

 

گریه امونم نداد آخه عاشق نبودی ببینی چی دارم میکشم ...

 

عاشق نبودی که بدونی دارم تو لحظه های بی کسی داغون می شم...

 

چه ساده گذشتی ! چه بی تفاوت گذشتی !

 

زیر همون برفای سفید چشمامو به چشمات دوختم و گفتم سخته جدایی از تو ،خیلی برام سخته...

 

اما تو چشمام نگاه کردی و گفتی........

 

و من زیر همون برفای سفید باریدم ولی انقدر سنگ شده بودی که باریدنمو ندیدی!!!

 

تو رفتی و من بودم و یه دنیا تنهایی ...تنهایی چه واژه ی غریبی بود برایم !

 

دیگه نبودی که دستای سردمو تو این روزای زمستونی تو دستای گرمت بگیری و بگی .........

 

یادته چی می گفتی ؟ یادته من چی می گفتم ...؟!

 

یادته دیگه تحملم تموم شد و برات نوشتم حرفای تو یه دروغه که دلم رو می شکنه.....ولی ...

 

تو بی تفاوت گذشتی ...

 

رفتی ... بی دلیل رفتی ... ولی این رسمش نبود ...! کاش یه کم اراده داشتی !

 

چه سخت به من گذشت، خیلی سخت ،خیلی ...

 

از اون روزها تا این روزها یک سالی می گذره ... یک سال !!!!!!

 

ولی هنوز هم نتونستم به خودم بقبولونم که تو رفتی ... !!!!

 

نتونستم باور کنم دستای گرمت ، دستای سرد دیگری را گرما می ده عشق می ده.......!!!

 

باورم نشده همه چی تموم شده ... به خدای آسمونا باورم نشده ....!!!

 

آخه هر جا می رم خاطره هامون فریاد می زنن !!!

 

از همون روز که تو برای همیشه رفتی همه گفتن غصه نخور فدای سرت ...

 

همه گفتن اون که رفته دیگه رفته، اگه دوست داشت نمی رفت اون که رفته ...

 

ولی هیشکی نمی دونست دارم دیوونه می شم ...!!!

 

از اون روز غصه خوردم.... غم داشتم....چشمام تو تابستون هم بارونی بود ....

 

ولی تو نبودی بارونامو ببینی ... الانم که این همه دلم تنگه نیستی تسکین باشی برام ...

 

نیستی! جات تو خونه ی قلبم ((همون قلبی که نمی دونم چرا زیر پاهات لگد گردی))خالیه ...

 

می دونم الان داری زندگی می کنی داری می ری به سوی آینده ...

 

آخه خودت گفتی فراموش کردن برات از آب خوردن هم آسونتره .....!

 

ولی من ، تو این روزگار آدرس زندگیمو گم کردم ...من گم شدم تو رویاهای قشنگم!

 

رویاهایی که هیچ وقت به حقیقت نرسیدن ...

 

این روزها تداعی غم انگیزترین روزهای زندگیمه... سخت باهاشون کنار میام...

 

این روزها فقط زیر لب زمزمه می کنم :

 

دلم برات تنگه عزیز ...یادی نمی کنی ز من ...

 

دارم دیوونه می شم و نمی بینی نیاز من ....

 

....

 

..........

 

من دلم برات تنگه عزیز ...یادی نمی کنی ز من ...دارم دیوونه می شم و

 

نمی بینی نیاز من ....