یک سالگی فصل بی عشقی !

 

فصل بی عشقی امروز می شه یک ساله ! نمی خواین بیایین تولدش !

 

آره ، امروز تولد فصل بی عشقیه ، همون که همیشه همدم غم ها و شادی هام بوده ...

می خوام با صدای بلند بهش بگم : فصل بی عشقی تولدت مبارک !

یک سال پیش به فکر نوشتن افتادم...نوشتن غم هام، نوشتن دلتنگی هام، نوشتن درد و دلام !

تو این مدت با یه عالمه آدم مهربون آشنا شدم ، که همشون شدند دوستای گلم !

یه عالمه دوست مجازی ، که البته سعادت داشتم تو قرارهای بلاگ اسکای چهره ی

مهربون بعضی هاشونو ببینم و یه عالمه محبت ازشون هدیه بگیرم !

خیلی خوشحالم که یه عالمه دوست مثل شماها دارم خیلی خوشحالترم که منو دوست خودتون

می دونید، یه دنیا ممنونم که با قدم های نازنینتون پا به دلکده ی من می گذارید و منو سرشار از

مهربونی هاتون می کنید ، امیدوارم لایق این همه لطف و مهربونی شما باشم ...

از محمد دوست عزیزم هم تشکر مخصوص می کنم که یه عالمه تو ساخت این بلاگ کمکم کرد و

هیچ وقت خم به ابرو نیاورد بابت زحمتهای بزرگ من ... محمد جان ممنونم ازت !

برای همتون ثانیه های رنگارنگ و خوشگل رو آرزو می کنم ...

امیدوارم روزگار بهترین و قشنگترین لحظه هارو به شما هدیه کنه...

همیشه و همیشه شاد باشید و عاشق ...!

                                                                                                       فدای همتون : مریم

قصه ی آسمون و گل !

 

یکی بود یکی نبود ! آسمون بود و یه عالمه ستاره ! با یه ماه نقره ای و یه خورشید طلایی !

دشت پر از گل بود ... گل های رنگارنگ و زیبا ... که شبها با لالایی و بوسه ی مهتاب می خوابیدند و

صبح ها با نوازش آفتاب بیدار می شدند ! زندگی در حال گذر بود ...

نهر ها جاری بودند و ماهی ها مثل هرروز و همیشه به فکر آب تنی و شیطنت ...!

قاصدکها به رسم زمونه یه عالمه حرف و سوغاتی داشتند از یه عاشق واسه معشوقش ...!

بلبل ها می خوندند و با آهنگ صداشون عالم رو مست می کردند ...!

آسمون هم اون بالا بالا ها شاهد این همه قشنگی ، اما منتظر و چشم به راه !

منتظر یه یار ، یه عشق پاک و دوست داشتنی ...!

روزها شب می شد و شب ها روز ! اما آسمون همچنان با انتظار دست و پنجه نرم می کرد ...!

تا اینکه از اون بالا چشمش افتاد به یه گل ...یه گل زیبا و بی عیب و مانند !

چشم از روی گل برنداشت ! شیفته ی کمال و زیبایی گل شد ...اون گل همونی بود که همیشه انتظارش رو

می کشید ...تصمیمش رو گرفت تا یه جوری به گل بفهمونه که مدت هاست عاشق و دل باخته اش شده !

یه شب که همه تو خواب ناز بودند ، آسمون آروم و قرار نداشت ، آخه اولین بار بود که دچار

 این حس زیبا شده بود!

با یه قطره شبنم ، گل نازش رو از خواب بیدار کرد ...بایه دنیا دستپاچگی هر چی تو دلش بود رو ریخت بیرون !

گل با تعجب به چشمای معصوم آسمون خیره شده بود و قدرت هیچ سخنی رو نداشت !

باورش نمی شد که آسمون با این همه بزرگی و عظمتش اون رو معشوقه ی خودش خطاب می کنه ...!

باورش خیلی سخت بود ... !!!!!

ولی هر چی آسمون بیشتر می گفت گل ناز کوچولو بیشتر ایمان میاورد و باورش آسونتر می شد !

آسمون می خواست که همه بدونند انتظارش تموم شده ،می خواست همه بدونند که عشقش رو پیدا کرده!

یه نفس عمیق کشید و فریاد زد :

گل من ، زندگی من ، دوستت دارم ...!

ناگهان گلبرگ های لطیف گل ناز نمناک شدند با اشکای گرم آسمون ...صدای آسمون نشسته بود تو

خونه ی دل گل ! گرمی این عشق رو زیر پوست تنش حس می کرد ...!

چه خوش لحظه ای بود ، پاک و آسمونی سرشار از بهترین و زیباترین ها ...!

نگاه آسمون و گل به هم دوخته شده بود و تنها صدای سکوت حاکم بود بر این محفل پاک و معصومانه که

ناگهان !

گل زیبا با شرم و حیا صدای سکوت رو تسلیم خودش کرد و از عشق و صداقت و یکرنگی

با آسمون سخن ها گفت!

با هم عهد بستند که مال هم باشند و مال هم بمونند ...عهد بستند که سایه ی آسمون رو

سر گل نازش باشه و عطر گل هم با همه ی زیبایی هاش تنها برای آسمونش ...

قول دادند که هرگز از هم دل نکنند !

قول دادند که لحظه های به یادماندنی و زیبا رو با هم بوجود بیارند ...!

آسمون و گل به رسم پیوند همیشگی شان عطر بارون رو تقدیم کردند به خاکیان آسمونی ،

تا مثالی باشند برای عشق های پاک و آسمونی ...!!!

 

 

 

ولادت بانوی یاس ها !

 

 

اگه چشماتو ببندی با تمام وجودت این بو رو حس می کنی ، بوی عطر یاس رو می گم !

عطر یاسی که پیچیده تو کوچه پس کوچه های دلمون !

آره این صدای پای گل یاسه که عالم برای دیدنش به انتظار نشستند !

این نور سوغاتی گل یاس مهربونه که پر فروغ کرده آسمون رو !

صدای خدا رو می شنوی ؟ داره می خونه : انا اعطیناک الکوثر ...

آره این صدای خداست که میلاد بانوی یاس ها رو به گوش من و تو می رسونه !

کاش می تونستیم تو عطر یاسش گم بشیم و پیدا نشیم !

کاش می تونستیم پاهامون رو بگذاریم رو ردپاهای نازنینش و برویم تا مرز رستگاری !

کاش می تونستیم این نور پر فروغ رو همیشه تو خونه ی دلمون روشن نگه داریم !

کاش تموم کاش ها به حقیقت می رسیدند ...

ولادت بانوی دو عالم رو به همه ی مامان های ناز و مهربون مخصوصا مامان ناز و گل خودم ،

که مال آسموناست و اشتباهی اومده تو این زمین خاکی تبریک می گم ...

این روز بزرگ و زیبا رو به همه ی دوستای گل و نازنیم مخصوصا خانوم های ناز و دوست داشتنی که

با قدم های عاشقشون به دلکده ی من رنگ مهر و دوستی می بخشند تبریک می گم ...

تموم خوبی ها و قشنگی های این روز عطر آگین نثار شما خوبان !

 

 

یکی شدن !

 

 روزی خواهد رسید که یکی شدن من و تو در عالم یکرنگی و صداقت به وقوع خواهد پیوست!

 

قسمت کردن این لحظه های دلتنگی با تو چه زیبا خواهد بود ، اگر

تو را نیز این چنین لحظه هایی باشد از نوع من !

آرزو دارم تمام نیازم ، احتیاجم ، آرزویم و این حس زیبای پنهان شده ی سینه ام را همانقدر

احساس کنی که گویا نیاز توست ، آرزوی توست ، حس ریشه دار شده در وجود توست !

دلم می خواهد دوست داشتن هایم را آنقدر حس کنی که گویی دوست داشتنی است ،

هم رنگ و هم جنس دوست داشتن تو !

دلم می خواست واژه ی ((تویی)) میان ما نبود ! تو ، من و من ، تو ، بودیم ...

که باور بدان این لحظه های دلتنگی کمرنگ می شد و جای تمام این لحظه ها را

تنها بی نیازی پر می کرد! بی نیازی از همه چیز و همه کس !

حتی از فکر و اندیشیدن ! اندیشیدن به زیبایی ها ، خوبی ها و عشق ها ...!!! آری حتی عشق ها !

چرا که وصل من و تو حادثه ای خواهد آفرید در فراسوی واژه ی عشق !

 

 

تولدت مبارک مامانم !

 

شروع بی پایان من ! مرهم روح و جان من ! خدای من تو ای مادرم !

 

تویی تو تنها یاورم ... ای مادرم ...!

 

 

 

امروز سالگرد تولد یه فرشته ی ناز و مهربونه به این کره ی خاکی !

 

فرشته ای که وقتی از غم و غصه های این روزگار به ستوه میام سرم رو زانوهاش می گذارم و

 

هق هق گریه رو سر می دم !

 

تنها اونه که وقتی چشمام بارونیه با دستای گرم و مهربونش نوازشم می کنه ...

 

آغوش گرمش همیشه و همیشه برام زیباترین و بهترین و گرمترین پناهگاه بوده و هست !

 

فرشته ای که همیشه با لبخندهای خوشگلش دو دنیا امید و زندگی می بخشه به وجود من !

 

فرشته ای که من یه عالمه سعادت دارم مامان من باشه !

 

آره این فرشته ی ناز و و مهربون مامان گل منه !

 

مامانم ، نفسم ، عمرم ، امیدم ، تموم زندگی من ، بهترین بهترینم ، پاک ترینم ، همدم همیشگی من ...

 

تولدت مبارک ...

 

کاش می تونستم بخاطر تموم مهربونی هات ، بخاطر تموم بزرگی هات ،

 

بهشت رو زودتر از خدا به تو فرشته ی پاک آسمونی هدیه کنم ٬ گرچه بهشت از آن توست !

 

همه ی خوبی ها و پاکی ها نثار تو باد ...!

 

لحظه های با تو بودن !

 

این عشق ماندنی...این عشق بودنی...این لحظه های با تو نشستن سرودنی است...

این لحظه های ناب در لحظه های بی خودی و مستی ، شعر بلند حافظ از تو شنودنی است...

این سر نه مست باده... این سر که مست... مست دو چشم سیاه توست...

اینک به خاک پای تو می سایم... کاین سر به خاک پای تو با شوق ستودنی است...

تنها تو را ستودم...!

آن سان ستودمت که بدانند مردمان جهان محبوب من به سان خدایان ستودنی است!

من پاکباز عاشقم... از عاشقان تو... با مرگ آزمای ، اگر که شیوه تو آزمودنی است...

این تیره روزگار ، در پرده غبار ، دلم را فرو گرفت...

تنها به خنده ، با شکر خنده های تو ، گرد و غبار دل تنگم زدودنی است...

در روزگار هر که ندزدید مفت باخت...!من نیز می ربایم...!

اما چه ؟؟!!....... بوسه...!

بوسه از آن لب ربودنی است ...!

تنها تویی که بود و نبودت یگانه بود... غیر از تو هر که بود ، هر آنچه نمود نیست...

بگشای در به روی من و عهد عشق بند ، کاین عهد بستنی است...!

این در گشودنی است...این شعر خواندنی است...

این شعر ماندنی... این شعر بودنی... این لحظه های پرشور... این لحظه های ناب...

این لحظه های با تو نشستن سرودنی است!

 

 

**تولدت مبارک **

 

امروز تولد یکی یه دونه ترین داداشی دنیاست...

همون که مهربونترین ... باوفاترین ... و مغرورترینه...

همون داداشی که وقتی برای سه ماه آموزشی می رفت شاهرود ، هممون غم داشتیم ...

هممون چشمامون بارونی بود ... اما وقتی فهمیدیم کل خدمتش می خواد تهران باشه از خوشحالی

جشن گرفتیم ... جشن گرفتیم برای وجود نازنینش ... !

الان هم بخاطر مسابقات فوتبالش کنارمون نیست ... البته این دفعه غیبتش برای چند روزه ...

قول داده زود برگرده و برامون یه عالمه سوغاتی بیاره از شیراز !

منتظرش می نشینم تا زود برگرده و تولد یه بهار دیگرش رو با هم جشن بگیریم ...

محسن جونم ، داداشی گلم ، بهترینم ، مهربونترینم تولدت مبارک !

آرزو می کنم به همه ی آرزوهای خوشگل و کوچک و بزرگی که تو دل مهربون و بزرگت خونه کرده برسی !

همیشه و همیشه بهترین و زیباترین لحظه ها رو برای تو که زیباترین داداشی برام از خدا هدیه می گیرم...

قربونت برم تولدت مبارک...

 

خاطره های فراموش شده !

 

 

وقتی بهش رسیدم دلتنگی هاشو فریاد زده بود ! وقتی دستاشو تو دستام گرفتم سرمای بی مهری

 

غوغا می کرد! وقتی تو چشمای غم زده اش که یه روزی پر از شور بود و شیطنت، نگاه کردم یه عالمه

 

کینه دیدم ... یه عالمه درد و حسرت دیدم ...!

 

از کوچکی با هم بزرگ شده بودیم ! شیطونی هاش هیچ وقت یادم نمی ره ! یادم نمی ره که ،

 

 مامان و باباش از شیطنت هاش به تنگ اومده بودن...!

 

اینم یادم نمی ره که وقتی با مرد رویاهاش آشنا شد چقدر آروم و سر به زیر شد !

 

شده بود یه خانوم !... یه خانوم متین !... دیگه شیطونی نمی کرد ، آخه می گفت :

 

فصل شیطونی هاش تموم شده ... !!!!

 

با مر د رویاهاش یه عالمه قول و قرار گذاشتند ، به همدیگه قول دادند یه قصری بسازند

 

که ، پایه هاش از عشق و صداقت باشه ! قول دادند برای همیشه مال هم بمونند !

 

آرزو می کردند زودتر زندگی مشترکشون زیر یه سقف رو شروع کنند !

 

قول دادند تحت هیچ شرایطی خاطره های قشنگشون رو فراموش نکنند !

 

آره ، خیلی قول و قرارها گذاشته بودند ... وقتی من و خیلی های دیگه رابطه ی صمیمیشون رو

 

می دیدم با خودمون می گفتیم مثل این دوتا دیگه پیدا نمی شه ! همیشه از ته دلمون براشون

 

آرزوی خوشبختی می کردیم ...

 

بالاخره به آرزشون رسیدند ، دست تو دست هم رفتند تا زندگی زیر یه سقف رو با همدیگه

 

تجربه کنند ، با همه ی تلخی ها و شیرینی هاش !

 

اما دفتر زندگیشون ورق خورد ... تموم اون قشنگی ها برای همون یک سال آشنایی بود ...

 

تموم اون قول و قرارها که یه حرف بود و می خواست عملی بشه ،

 

در حد همون حرف باقی موند !

 

زندگیشون سرد شد...فاصلشون پررنگ شد...عشقشون کمرنگ شد...دوست داشتن هاشون از بین رفت!

 

اونایی که می خواستند متفاوت باشند از همه ی این آدمای زمینی ، مثل همه ی اونا شدند...

 

تموم خاطره هاشون مثل یه فیلم برام مرور می شه ! انگار همین دیروز سیزده به در بود و به من می گفتند:

 

مریم خانوم ! ما همدیگه رو پیدا کردیم ... زود باش سبزه ها رو محکم گره بزن تا تو هم مثل ما .......!!!

 

نمی دونم چرا اینجوری شد ؟ نمی دونم چرا تموم قول و قرارهاشون رو زیر پاهاشون له کردند ؟

 

نمی دونم چرا اجازه دادند دخالت های بی جای دیگران زندگیشون رو زیر و رو کنه ؟

 

نمی دونم چرا اون نیمکت تو اون پارکی که یه عالمه خاطره داشتن رو تنها گذاشتن ؟

 

نمی دونم چرا انقدر سریع تسلیم بی رحمی های این روزگار شدند ؟

 

نمی دونم چرا ؟؟؟ نمی دونم چرا اینجوری شد ؟

 

فقط از خدا می خوام دلاشون رو به همدیگه نزدیک کنه دوباره ... مثل همون دوران آشنایی !

 

 

 

 

عهدی استوار

 

نخستین دیدار را به یاد داری ؟؟!!

 

دیداری که در آن زیباترین طلیعه ی عشق را، با تمام وجود نثارم کردی !

 

نخستین برخورد نگاهمان را به یاد داری ؟؟!!

 

نگاهی که تا ابد در خاطرم خواهد ماند ! نگاهی که مرا تا اوج بودن و ماندن رساند!

 

نخستین کلام زیبایت تداعی بهترین روز روزگارانم گشت !

 

تنها چند صباحی است که از نخستین دیدارمان می گذرد ! اما ؛ در این چند

 

صباح کوتاه و زیبا ، من و تو به ما رسیده ایم !!!

 

با هم عهدی بستیم ! عهدی استوار ! نه برای چند صباح کوتاه !!!

 

که برای بی نهایت ! برای همیشه !!!

 

عهدی بستیم جاودانه و همیشگی !

 

و اکنون من چه سرشارم ، سرشار از عشق تو ! سرشار از لطف و مهربانی تو !

 

هزار هزار بار درود بر تو ای بهترینم!

 

درود بر تو که تمام وجودم را به حیطه ی سرزمین گرم و مهربانت کشاندی!

 

تنها آرزویم پر کشیدن است ! پر کشیدن در آسمان پاک و زیبای تو!!!

 

سفرت سلامت

 

از سفر که گفتی دلم تنگ شد ... دلم گرفت ... دلم فریاد می خواست ...

 

فریاد زدم از ته دلم ... فریاد زدم واسه دلتنگی هام...

 

آره فریاد زدم ...هیچ کس صدای فریادمو نشنید ! حتی تو ، تو که کنارم بودی...

 

اگر هم می شنیدی باور نمی کردی !!!

 

شاید باور نکنی که این سفر کوتاه ، واسه من چه طولانی می گذره !

 

شاید باور نکنی چقدر به کفترای حرم امام رضا حسودیم می شه ...حسودیم می شه که هر روز

 

با چشمای مهربونت نگاهشون می کنی و با دستای گرمت نوازششون می کنی !

 

باور نمی کنی که ثانیه به ثانیه به بوئیدنت بیشتر و بیشتر احتیاج دارم...

 

باور نمی کنی شنیدن صدات تو اوج دلتنگی چقدر آرومم می کنه !

 

آره ، باور نمی کنی چقدر دلتنگت می شم ...

 

باور نمی کنی واسه لحظه رسیدنت چقدر بیقراری می کنم ...!باور نمی کنی !!!

 

گفتی که زود بر می گردی !

 

گفتی از امام رضا برای خودم و خودت یه عالمه کمک می گیری ...

 

یه عالمه باهاش حرف می زنی ... گفتی که یه عالمه دعا می کنی ...!!!

 

من به چشمای مهربونت نگاه کردم و میون این همه کلمه تو عالم فقط سکوت رو انتخاب کردم...

 

تو عالم سکوتم به خدا سپردمت ...به خدا سپردمت تا زود برگردی ...

 

زود برگردی تا کتاب زندگی رو با هم بخونیم ... با هم بخونیم تا آخرش...!!!

 

سفرت سلامت آسمونی !