امشب از آسمان دیده تو ، روی شعرم ستاره می بارد...
در سکوت سپید کاغذها ، پنجه هایم جرقه می کارد !
شعر دیوانه تب آلودم شرمگین از شیار خواهش ها !
پیکرش را دوباره می سوزد ، عطش جاودان آتش ها !
آری ، آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست...
من به پایان دگر نیاندیشم که ؛
همین دوست داشتن زیباست ....
از سیاهی چرا حذر کردن ؟! شب پر از قطره های الماس است !
آنچه از شب به جای می ماند ، عطر سکر آور گل یاس است ...
آه ...! بگذار گم شوم در تو ! کس نیابد دگر نشانه من !
روح سوزان و آه مرطوب بوزد بر تن ترانه من !
آه ... ! بگذار زین دریچه باز ...خفته در پرنیان رویاها ...
با پر روشنی سفر گیرم ...بگذرم از حصار دنیاها...........!
اول اول
خیلی توپ بود....خیلی
حسابی فاز داد
سلام
خیلی زیبا بود.
خیلی خیلی کم پیدا شدیااااا...
من آپ کردم خوشحال میشم یه سری بزنی...
سلام مریم جان:
خوبی عزیز؟
چه عجب آپ کردی بالاخره!
خیلی زیبا بود!
حسودیم شد٬ واسه کی نوشتی اینو؟
...
...
...
موفق باشی...
مرد پرهیزکار
http://iparsaman.blogsky.com
iparsaman@gmail.com
سلام مریم جان
انصافا کارت خیلی قشنگه
همین دوست داشتن زیباست
خیلی قشنگ بود
(:
ممنونم
هنوزم عاشقی.خوب ممنون بهم سرزدی دلم تنگ شده بود
سلام عزیزم ...
خوبی ؟ تو کجایی ؟ پیدات نیست دیگه ..
هر کجا که هستی موفق و سلامت باشی عزیزم ..
در پناه حق
سلام!
قابل تحسینه!
موفق باشی
صدر
سلام مرسی مریم جان
ار آمدنت به کلبه ی کوچک من
این مطلبت بدوون اغراق زیبا بود ولی منبعش رو نگفتی؟
متن زیبایی بود
مرسی
مریم جان از ظواهر امر این چنین بر می آید که آنچه به من در آخرین دیدارمان نسبت دادید خود بدان مبتلا شدید و خدا میداند که من مبرا از عینیت ذهنیت شما بودم . اکنون توقف در این دوراهی به منزله مرگ احساس توست .. تو دیگر نمیتوانی نه مرا و نه او را دوست داشته باشی .. آری اینگونه است رسم زمانه که آدمیان در مرحله حرف چون بلبلانی مست به آواز خوانی مشغولند غافل از آنکه به پای عمل که میرسد
ـ ـ وای بر آدمیان ـ ـ