نا پیدا در تو...

 

امشب از آسمان دیده تو ، روی شعرم ستاره می بارد...

در سکوت سپید کاغذها ، پنجه هایم جرقه می کارد !

شعر دیوانه تب آلودم شرمگین از شیار خواهش ها !

پیکرش را دوباره می سوزد ، عطش جاودان آتش ها !

آری ، آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست...

من به پایان دگر نیاندیشم که ؛

همین دوست داشتن زیباست ....

از سیاهی چرا حذر کردن ؟! شب پر از قطره های الماس است !

آنچه از شب به جای می ماند ، عطر سکر آور گل یاس است ...

آه ...! بگذار گم شوم در تو ! کس نیابد دگر نشانه من !

روح سوزان و آه مرطوب بوزد بر تن ترانه من !

آه ... ! بگذار زین دریچه باز ...خفته در پرنیان رویاها ...

با پر روشنی سفر گیرم ...بگذرم از حصار دنیاها...........!

 

 

نظرات 12 + ارسال نظر
هادی سه‌شنبه 19 دی 1385 ساعت 07:29

اول اول

هادی سه‌شنبه 19 دی 1385 ساعت 07:36

خیلی توپ بود....خیلی
حسابی فاز داد

سروش عشق سه‌شنبه 19 دی 1385 ساعت 10:42 http://rainiboy.blogsky.com

سلام
خیلی زیبا بود.

خیلی خیلی کم پیدا شدیااااا...
من آپ کردم خوشحال میشم یه سری بزنی...

مرد پرهیزکار چهارشنبه 20 دی 1385 ساعت 07:01 http://iparsaman.blogsky.com

سلام مریم جان:
خوبی عزیز؟
چه عجب آپ کردی بالاخره!
خیلی زیبا بود!
حسودیم شد٬ واسه کی نوشتی اینو؟
...
...
...
موفق باشی...

مرد پرهیزکار
http://iparsaman.blogsky.com
iparsaman@gmail.com

تنهای تنها چهارشنبه 20 دی 1385 ساعت 16:31 http://asheghe-montazer.mihanblog.com

سلام مریم جان
انصافا کارت خیلی قشنگه
همین دوست داشتن زیباست
خیلی قشنگ بود

من خودم و مسعود جمعه 22 دی 1385 ساعت 13:19


(:

کسری شنبه 23 دی 1385 ساعت 09:33 http://kasra2754.blogsky.com

ممنونم

پردیس شنبه 23 دی 1385 ساعت 09:58 http://jinglebells

هنوزم عاشقی.خوب ممنون بهم سرزدی دلم تنگ شده بود

شکوفه شنبه 23 دی 1385 ساعت 12:52 http://haramedelam.blogsky.com

سلام عزیزم ...

خوبی ؟ تو کجایی ؟ پیدات نیست دیگه ..

هر کجا که هستی موفق و سلامت باشی عزیزم ..

در پناه حق

صدر شنبه 23 دی 1385 ساعت 14:31 http://khodkar.blogsky.com

سلام!
قابل تحسینه!
موفق باشی
صدر

مصطفی(هیچکس) شنبه 23 دی 1385 ساعت 14:50 http://bofmens.mihanblog.com

سلام مرسی مریم جان

ار آمدنت به کلبه ی کوچک من
این مطلبت بدوون اغراق زیبا بود ولی منبعش رو نگفتی؟

متن زیبایی بود

مرسی

آنکه خود میشناسی دوشنبه 25 دی 1385 ساعت 19:07

مریم جان از ظواهر امر این چنین بر می آید که آنچه به من در آخرین دیدارمان نسبت دادید خود بدان مبتلا شدید و خدا میداند که من مبرا از عینیت ذهنیت شما بودم . اکنون توقف در این دوراهی به منزله مرگ احساس توست .. تو دیگر نمیتوانی نه مرا و نه او را دوست داشته باشی .. آری اینگونه است رسم زمانه که آدمیان در مرحله حرف چون بلبلانی مست به آواز خوانی مشغولند غافل از آنکه به پای عمل که میرسد
ـ ـ وای بر آدمیان ـ ـ

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد